سلام مجدد خدمت همه دوستان و تبریک هفته کرامت، ولادت کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه (س)، حضرت احمد بن موسی شاهچراغ (ع) و امام الرئوف حضرت علی بن موسی الرضا (ع).
در نبود ثامن جان ، قرعه به من افتاد تا بعد از چند وقت دوری خدمت برسم. تایپو طرح مورد نظر رو برای امروز آماده کردم که انشاء اله مورد قبول آقا و شما دوستان قرار بگیرد.
هدیه به آقا علی بن موسی الرضا (علیه السلام ) صلـوات
***
به انضمام :
ابعاد شخصیتى امام رضا علیه السلام
زندگى و شخصیت امامان شیعه، دو جنبه ارزشى متمایز و با این حال مرتبط با هم دارد.اول : شخصیت عملى و علمى و اخلاقى و اجتماعى آنان که در طول زندگى ایشان، در منظر همگان شکل گرفته است و فهم و ادراک آن نیاز به پیش زمینه هاى اعتقادى و مذهبى خاص ندارد، بلکه هر بیننده فهیم و داراى شعور و انصاف مىتواند، ارزش ها و امتیازهاى آنان را دریابد و بشناسد.دوم : شخصیت معنوى و الهى آنان که ریشه در عنایت ویژه خداوند نسبت به ایشان دارد. شناخت این بعد از شخصیت اهل بیت نیاز به معرفت هاى پیشین دارد؛ یعنى نخست باید به رسالت پیامبر(ص) ایمان داشت و براساس رهنمودهاى آن حضرت، ولایت عترت را پذیرفت و براى شناخت جایگاه عترت به روایات و راویان معتبر اعتماد کرد و کوتاه سخن این که بینش هاى مذهبى مختلف، مىتواند مانع شناخت این بعد از شخصیت اهل بیت علیهم السلام باشد.
مناظرات امام
دستگاه خلافت عباسی، با اهدافی خاص، از اندیشهوران مذاهب و فرقههای گوناگون، دعوت میکرد و آنان را رو در روی امام قرار میداد. با مطالعه در شخصیت، روحیات و افکار مأمون، آشکار میشود که او از تشکیل چنین جلسات و همایشهایی، اهدافی سیاسی را دنبال میکرد. هر چند شخصاً به مباحثات علمی علاقهمند بود، ولی مأمون به عنوان خلیفه، شخصی نبود که بخواهد با اینگونه مباحثات و مناظرات، عظمت و حقانیت خاندان پیامبر را به نمایش بگذارد و شخصیتی را که مورد توجه انقلابیون آل علی بود، در جامعه مطرح کند و علم و شکوه و شایستگی و برتری آنان را به دیگران بنمایاند، بلکه در پس این تلاشها، اهدافی سیاسی داشت و چه بسا بیمیل نبود که در این نشستها، برای یکبار هم که شده، امام از پاسخگویی به پرسشها عاجز بماند!
به هر حال، گذشته از اهدافی که مأمون دنبال میکرد، ولی نتایج آن جلسات مایه شکوه و عظمت امام و بهره علمی و اعتقادی شیعه شد.
عبدالسلام هروی که در بیشتر نشستها و مناظرات حضور داشته است، میگوید: «هیچ کسی را از حضرت رضا(ع) داناتر ندیدم. و هیچ دانشمندی آن حضرت را ندیده، مگر این که به علم برتر او گواهی داده است. در محافل و مجالس که گروهی از دانشوران و فقیهان و دانایان ادیان مختلف حضور داشتند بر تمامی آنان غلبه یافت، تا آن جا که آنان به ضعف علمی خود و برتری امام اذعان و اعتراف داشتند.»
ابراهیم بن عباس، گواه دیگری از حاضران و ناظران اینگونه جلسات بوده و میگوید: «حضرت رضا(ع) هیچ مسألهای را بدون پاسخ نمیگذاشت. در علم و دانش کسی را داناتر از او سراغ ندارم. آنچه مأمون مطرح میساخت پاسخ کامل آن را دریافت میکرد و آنچه حضرت میفرمود، مستند به قرآن بود.»
خود آن گرامی در این زمینه میفرمود: «در حرم پیامبر، مینشستم و عالمان مدینه هرگاه در مسألهای با مشکل روبرو بودند و از حل آن ناتوان میماندند، به من رو میآوردند و پاسخ میگرفتند.»
آگاهی امام به زبانهای مختلف
یکی دیگر از مظاهر شخصیت علمی امام رضا(ع) که شگفتی اطرافیان و شاهدان را همراه داشت، آشنایی کامل حضرت، به زبانهای مختلف بود. چنان که از بخش پیشین نیز آشکار شد، امام در مجامع علمی به هنگام مناظره و یا در نشستهای معمولی در پاسخگویی به اشخاصی که از بلاد دیگر حضور ایشان شرفیاب میشدند، با زبان متداول و رسمی مخاطب با وی به گفت و گو میپرداختند.
اباصلت هروی میگوید: «امام رضا(ع)، با مردم به زبان خودشان سخن میگفت. به خدا سوگند که او، فصیحترین مردم و داناترین آنان به هر زبان و فرهنگی بود.»
اباصلت همچنین میگوید: عرض کردم: ای فرزند رسول خدا، من در شگفتم از این همه اشراف و تسلط شما به زبانهای گوناگون!
امام فرمود: «من حجت خدا بر مردم هستم. چگونه میشود، خداوند فردی را حجت بر مردم قرار دهد، ولی او زبان آنان را درک نکند. مگر سخن امیرمؤمنان علی به تو نرسیده است که فرمود: به ما «فصل الخطاب» داده شده است و آن چیزی جز شناخت زبانها نیست.»
محدود ساختن امام به حرکتهای علمی
ـ زمینهسازی برای پیدایش موقعیتی که در آن هر چند برای یک بار، امام مغلوب دیگران شود.
به هر حال در هیچ یک از این مجالس، مأمون به نتیجه دلخواه، دست نیافت و ناگزیر به اعتراف و خضوع در برابر عظمت علمی امام شد. وجود چنین اعترافاتی در تاریخ شایان تأمل است.
در جریان یکی از نشستهای علمی، چون وقت نماز فرا رسید، امام برای اقامه نماز از مجلس، بیرون شد. مأمون به محمدبن جعفر، عموی امام رضا(ع) رو کرد و گفت: پسر برادرت را چگونه یافتی؟
پاسخ گفت: او عالم و دانشمند است.
مأمون گفت: پسر برادرت از خاندان پیامبر است؛ خاندانی که پیامبر در مورد آنان فرموده است: آگاه باشید، نیکان عترت من و شاخههای درخت وجود من، در خردسالی، خردمندترین و در بزرگسالی، داناترین مردمند. آنها را تعلیم ندهید، زیرا آنان از شما داناترند. هیچ گاه شما را از دروازه هدایت، بیرون نساخته و در گمراهی وارد نخواهند کرد.
در نقل دیگری آمده است که مأمون مسائلی چند از امام رضا(ع) پرسید و آنگاه که پاسخ همه آنها را به درستی یافت، چنین گفت: «خدا مرا بعد از تو زنده ندارد. به خدا سوگند، دانش صحیح، جز نزد خاندان پیامبر(ص) یافت نمیشود و براستی دانش پدرانت را به ارث بردهای و همه علوم نیاکانت در تو گرد آمده است.»
آری، صرف نظر از اهداف مأمون، باید گفت: دانش گسترده امام رضا(ع)، حقیقتی است که دوست و دشمن، ناگزیر از اعتراف به آن بوده و هستند. اگر مأمون نیز در درون میل به بروز این حقیقت نداشت، ولی سبب شد تا چنین نتیجهای به دست آید و چهره علمی امام بهتر روشن شود.
گذری بر ساحل معارف رضوی
یکی از مهمترین دلایل استمرار خط امامت، تحکیم پایههای معرفت دینی در میان امت اسلامی و تثبیت رهآوردهای پیامبر خاتم و تفسیر صحیح وحی به تناسب استعداد و نیاز و شرایط گوناگون جامعه اسلامی بوده است.
تاریخ امامت نشان دهنده این واقعیت است که هر یک از امامان در زندگی سیاسی، اجتماعی و علمی خود شیوه خاصی را پیموده و این به خاطر شرایط متفاوت و نیازهای متنوع جامعه آنان بوده است. این در حالی است که اصول و اهداف و پیام اصلی آنان، یکی بوده و کمترین تمایز و مغایرتی با یکدیگر نداشته است.
بدین سان، سرّ تفاوت و تنوعی که در دلایل انبیاء و شیوه تبلیغ و بیان آنان مشهود بوده است، آشکار میشود.
امام علی بن موسی(ع) این واقعیت را در زمینه شخصیت و روش و ابزار هدایتی انبیاء به روشنی توضیح داده و فرموده است: «هنگامی که خداوند موسی بن عمران را به پیامبری مبعوث کرد، سحر و جادو بیشترین چیزی بود که بر مردم زمان او چیره شده بود. از این رو، خداوند به موسی معجزهای داد که در توان مردم نبود و سحر آنان را باطل میساخت و حجت خدا را بر ایشان تمام مینمود.
عیسی(ع) زمانی از سوی خداوند به پیامبری برانگیخته شد که مردم زمانش گرفتار بیماریهای مزمن و علاجناپذیر شده بودند و نیاز به طب داشتند. از این رو، خداوند متناسب با نیاز آن مردم، معجزهای به عیسی(ع) عطا کرد که مردم از داشتن همانند آن ناتوان بودند و اینچنین حجت خداوند بر آنان تمام گشت.
پیامبر اسلام ـ حضرت محمد(ص) ـ زمانی مبعوث شد که مردم زمانش اهل سخنوری و شعر و ادب بودند. از این رو، خداوند بر پیامبر قرآنی نازل کرد که مواعظ و احکامش برترین بود و مردم از آوردن همانندش ناتوان بودند.»
شایان توجه است که در ادامه این حدیث، ابن سکّیت که روایتگر سخن امام است از آن حضرت میپرسد: «فَمَا الحجّهُ علی الخَلْقِ الیوم؟»
در عصر حاضر، حجت خداوند بر خلق چیست؟
امام در پاسخ میفرماید: «العقل یعرف به الصادق علی الله فیصدّقه و الکاذب علی الله فیکذّبه.»
در عصر حاضر، عقل و اندیشه حجت خداوند بر خلق است، زیرا با عقل میتوانند راستگویان را از دروغگویان تشخیص دهند و آنان را تصدیق و اینان را تکذیب نمایند.
از این روایت چند نکته را میتوان نتیجه گرفت:
۱ـ ابزار و نوع بیان پیشوایان الهی، متناسب با شرایط و مقتضیات زمانشان متفاوت بوده است.
۲ـ ادیان آسمانی قبل از اسلام، پس از گذشت چند قرن، به تجدید و بازسازی اساسی نیاز داشتهاند، ولی دین پیامبر خاتم(ص)، هرگز به چنان بازسازی بنیادی نیاز پیدا نخواهد کرد.
۳ـ سرّ تفاوت عصر پیامبر اکرم(ص) را با عصر سایر انبیاء باید در این نکته جست و جو کرد که عصر دین اسلام، عصر تفکر و عقل و اندیشه است.
۴ـ رشد عقل و اندیشه در عصر رسالت اسلام، به معنای بینیازی از مکتب وحی و رهنمود انبیاء نیست، بلکه مردمان در پرتو این پیشرفت و تکامل قادر خواهند بود که پیام دین را دریابند و از آن پاسداری کنند و تفسیر درست را از تحریف بازشناسند.
اکنون میتوانیم سرّ تفاوت شیوههای بیانی امامان را با همین ملاک که علی بن موسی(ع) بیان فرموده است، به دست آوریم.
عصر امام، عصر مناظره و بحث آزاد
از ویژگیهای عصر علی بن موسی(ع)، گسترش و رواج مباحثات میان ادیان و مذاهب است.
موضوع مناظره در زندگی امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نیز وجود داشته است، اما اوج این حرکت را میتوانیم در زندگی علمی، سیاسی و اجتماعی امام رضا(ع) شاهد باشیم.
اهمیت این موضوع از آن روست که گرایش جامعه اسلامی و محافل علمی ـ دینی به بحث و گفت و گو نشاندهنده راهیابی مباحث مختلف فلسفی و کلامی به حوزه محافل اسلامی و همچنین رشد روحیه کاوشگری در میان مسلمانان بوده است. از سوی دیگر، استقبال بیچون و چرای اهل بیت از اینگونه محافل و مباحث، دو نتیجه قطعی را به همراه داشته است:
۱ـ مهر تأییدی بر این تبادل اندیشه و بحثهای آزاد به شمار میآمده است.
۲ـ منطقی بودن و استدلالپذیر بودن اندیشه و معارف آنان را میرسانده است.
استقبال اهل بیت از مباحثات آزاد میان ادیان و مذاهب و حضور آنان در این میدان، نشانگر آن است که آنان مبانی اعتقادی اسلام را، دارای پایههای برهانی میدانسته و اعتقاد داشتهاند که معارف دین با عقل و علم قابل دفاع بوده و هست.
اطمینان آنان به حقانیت دین و واقعگرایی شریعت محمدی و علمی بودن آن، سبب شده است تا ژرفکاویهای عقلی و پرسشهای دینی را ارج نهند و پیروان خود را به تأمل و تدبر و مناظره و مباحثه علمی دعوت نمایند و آنان را از باورهای سطحی و اعتقادات بیاساس و عملکردهای بیمنطق و هرگونه حرکت بدون علم پرهیز دهند.
دانش و بینش، قبل از هر تلاش
امام رضا(ع) میفرماید: «العامِلُ عَلی غیر بصیرهٍ کالسائرِ عَلی غیر الطریق لایزیُدُه سُرعهُ السّیر الّا بعداً عَنِ الطَّریقِ.»
آن کس که بدون بینش و آگاهی به انجام کاری اقدام نماید، همانند کسی است که بیراهه راه پیماید. چنین فردی هر چه سریعتر حرکت کند، بیشتر از راه صحیح دور میشود.
این سخن امام هشتم هشداری است به آنان که همواره به کمیت و مقدار عمل میاندیشند و از کیفیت و حقیقت آن غافلند. چه این که اینان در هر دسته و گروهی که قرار گیرند، بی آن که به درستی راه بیندیشند، سعی دارند با افراط و تندروی در همان مسیر، خویش را پیشتاز و جلودار معرفی کنند! ولی امام میفرماید، قبل از آغاز هر کار و گام نهادن در هر مسیر، نخست در اندیشه کسب بصیرت و دانش باش تا از درستی راه مطمئن شوی.
اگر عزم جهاد داری، نخست چشمانت را بگشا و ببین در کدام راه به جهاد پرداختهای، زیرا هرگونه اقدام متهورانه و هر جانفشانی و شکنجهپذیری، جهاد در راه خدا به حساب نمیآید و ارزش نیست.
اگر درصدد تزکیه نفس و رهیابی به مقام باتقوایان و زاهدان هستی، بدان که هرگونه ریاضت و پرهیز از نعمتهای دنیوی و روی آوری به هر مشی و مرام ساختگی و گوشهگیری و عزلتجویی و ترک وظایف اجتماعی، تزکیه نفس و مایه کمال معنوی و تقرب به خداوند نیست، بلکه باید تزکیه نفس را از مردم، انبیاء و ائمه معصومین دریافت کنی تا اصل راه را از دست ندهی. افزون بر اینها، بدان که اصولاً رشد واقعی و کمال نهایی انسان در این است که از دانش و بینش برخوردار باشد، درست بشناسد و درست بشناساند.
برتری اندیشمندان بر عابدان
امام رضا(ع) میفرماید: «یقالُ لِلعابِدِ یومَ القیامه: نعم الرّجل کُنْتَ همتّک ذات نَفْسِک و کفیت مؤونتک؛ فأدخل الجنّه.
اَلا اِنَّ الفقیه مَن افاضَ علی الناس خیره، و انقذهم مِنّ اعدائهم و وفّر علیهم نعم جلال الله تعالی و حصل لهم رضوان الله تعالی و یقال للفقیه: یا ایّها الکافل لایتامِ آل محمّد الهادی لضعفاء محبیهم و موالیهم. قف حتی تشفعَ لکلِّ مَنْ اخذ عَنْکَ اوتعلّم منک… فانظرواکم صرف ما بین المنزلتین.»
در روز قیامت به انسان عابد گفته میشود: تو خوب انسانی بودی، تمام همت تو آن بود که خودت را نجات دهی. پس اکنون وارد بهشت شو.
[و اما در سوی دیگر انسان فقیه و دینشناسی وجود دارد که در روشنگری مردم کوشیده است]
فقیه، انسان آگاه و ژرفاندیش است که پرتو معرفت خود را بر زندگی دیگران نیز افشانده و در نتیجه این معرفت بخشی، ایشان را از دامهای انحراف و دسیسههای دشمنانشان پرهیز داده و نعمتهای الهی را بر آنان فزونی بخشیده و رضایت خداوند را نصیبشان ساخته است.
در روز قیامت به چنین انسان ژرفاندیش و هدایتگری گفته میشود: ای حامی یتیمان خاندان پیامبر (شیعیانی که در زمان غیبت امام زمان به سر میبرند و از نور حضور امامشان محرومند) و ای کسی که اندیشههای ضعیف را با هدایتها و روشنگریهای خود یاری دادهای، بایست و برای همه آنان که از خرمن دانش و بینش تو بهره جستهاند شفاعت کن. پس از این فرمان، او به شفاعت میپردازد و خود به همراه گروه گروه از هدایت یافتگانش وارد بهشت میشود… اکنون ببین که چه فاصله زیادی است میان جایگاه یک عالم ژرفاندیش و هدایتگر با عابدی خودنگر.
تشویق به ژرفکاوی و پرسش علمی
برخلاف برخی از رهبران مذاهب که پرسش را زمینه گسترش شبهات و مقدمه شک و بیاعتمادی دانستهاند، اهل بیت تأملات علمی و پرسشهای دینی را یک ارزش شمردهاند.
امام علی بن موسی(ع) از رسول خدا(ع) روایت کرده است: «اَلْعِلْمُ خَزائِن و مَفاتیحُه السُّؤال، فاسألوا یَرْحَمک الله، فاِنَّه یُؤْجَرُ فیه أرْبَعَهٌ: السائلُ والمعلّم والمستمع و المجیبُ له.»
دانش، گنجینههایی است که پرسش کلید آن است. خدایتان مورد لطف و رحمت قرار دهد، بپرسید! زیرا در کار پرسش و جستار علمی، چهار نفر پاداش معنوی دریافت میکنند: ۱ـ سؤال کننده ۲ـ معلم ۳ـ شنونده ۴ـ پاسخ دهنده.
همچنین آن حضرت در روایتی دیگر از رسول خدا(ص) فرموده است: «کونوا دراه ولاتکونوا رواه، حدیث تعرفون فقهه خیر من الف تروونه.»
اهل درایت و درک باشید نه اهل حکایت و نقل! هرگاه عمق و ژرفای یک حدیث را بشناسید، از هزار حدیث که فقط روایتگر آن باشید، برتر است.
نظام هستی و نظام دین، دارای فلسفه و حکمت
تشویق به تفکر و علمآموزی و کسب بصیرت و آگاهی، آنگاه معنا مییابد که موضوع تفکر و پژوهش، از نظامی عالمانه و حکیمانه برخوردار باشد.
به بیان دیگر، اگر اهل بیت عصمت و طهارت پیروان خود را به تعقل و کسب دانش در همه زمینههای هستیشناسی و دینشناسی دعوت کردهاند و از مؤمنان خواستهاند تا مسیر دین و زندگی فردی و اجتماعی خود را کورکورانه و جاهلانه نپیمایند، بلکه باور و عمل خود را بر پایه معرفت و یقین و بینش استوار سازند؛ این دستور زمانی سازنده و مفید است که موضوع تفکر و عمل انسان مؤمن ـ یعنی نظام هستی و احکام و باورهای دینی ـ دارای دلیل، فلسفه، حکمت و مصلحت باشد؛ زیرا اگر پیدایش جهان و مظاهر مختلف آن بیهوده و بیاساس و ناهمساز با منطقه عقل و علم باشد و اگر دستورها و رهنمودهای دین دارای دلیل عقلی و علمی نباشد، معنا ندارد که انسان درباره آنها بیندیشد و کسب دانش کند. بدین سان وقتی در مکتب اهل بیت برای عقل و اندیشه و علم و بینش ارزش قائل شدهاند، لازمه آن خواه ناخواه این است که ایشان نظام تکوین (مجموعه هستی) و نظام تشریع (برنامههای دین) را قانونمند، عالمانه و دارای فلسفه و دلیل بدانند.
این فهم دینی تنها از یک ملازمه عقلی استفاده نمیشود، بلکه خوشبختانه در روایات امام علی بن موسی(ع) به فلسفه و حکمت بخشی از پدیدههای هستی و باورهای دینی تصریح شده است.
البته قبل از ارائه نمونهای از این روایات، یادآوری این نکته ضروری است که فلسفه داشتن هستی و دین بدان معنا نیست که همه آنها برای همه انسانها در همه مقاطع تاریخ بشر آشکار باشد، بلکه بسیاری از آنها در پرتو رشد دانش و پیشرفت امکانات علمی روشن میشود و بخشی از آنها چه بسا فراتر از احساس و ابزار علمی انسان باشد.
علاوه بر این، آن مقدار از فلسفه احکام یا فلسفه هستی که در روایات امامان(ع) یاد شده است، همه سخن نیست، چه این که امامان در پاسخ به پرسشها، فهم پرسشگر، نیاز مخاطب، امکانات اثباتی و ابزار علمی زمان را در نظر داشتهاند و در محدوده درک و توان مخاطب به بیان حکمتها پرداختهاند، زیرا اگر فراتر از درک پرسشگر و بیرون از امکانات علمی زمان پاسخی میدادهاند، نه تنها برای مخاطب، مایه هدایت و رشد نبوده، بلکه موجب تردید و انکار او میشده است.
بلی! آنچه از مجموع اینگونه روایات به یقین میتوان نتیجه گرفت این است که ۱ـ «فلسفه داشتن و حکیمانه بودن نظام هستی و نظام تفکر و برنامههای دین» ۲ـ «قابل فهم بودن بخش زیادی از آن برای بشر» ۳ـ «ممنوع نبودن تفکر درباره فلسفه هستی و دین»، اصولی پذیرفته شده در مکتب اهل بیت عصمت و طهارت بوده است.
فلسفهی گوناگونی پدیدههای هستی
از امام علی بن موسی(ع) سؤال شد که چرا خداوند موجودات هستی را در گونهها و شکلهای مختلف آفریده و به یک نوع بسنده نکرده است؟
امام در پاسخ فرمود: «یکی از فلسفههای تنوع و گوناگونی مخلوقات خداوند این است که مردمان، خداوند را از آفرینش انواع مختلف موجودات ناتوان نپندارند. اما اکنون هیچ تصویر ـ بایسته و ارزشمندی ـ در ذهن منکران خدا شکل نمیگیرد، مگر این که خداوند موجودی همانند آن را خلق کرده است.
با وجود این گوناگونی در آفرینش خداوند، دیگر جای این سؤال باقی نمانده است که کسی بپرسد: «آیا خداوند میتواند چنین یا چنان موجودی را بیافریند؟»
اکنون با نظاره بر پهنه هستی و موجودات متنوع آن، میتوان شاهد قدرت الهی بود و دانست که خداوند بر همه چیز تواناست و محدودیتی در قدرت و آفرینش ندارد.»
چنان که گفته شد، این فرمایش امام به معنای آن نیست که تنوع آفریدههای خداوند فقط برای اثبات قدرت اوست، بلکه امام به دلیل موضع و رسالت دینی خود، تنها به جنبه توحیدی و معرفت دینی آن اشاره کرده است. امروزه در پرتو آگاهیهای تجربی، انسان به ابعاد جدیدی نیز پی برده و دانسته است که جریان صحیح چرخه حیات در کره زمین، هماهنگی با محیط زیست، قدرت دفاع، امکان تغذیه و… جنبههای دیگری است که گوناگونی آفریدههای خداوند را میطلبیده است.
فلسفه ضرورت ایمان به خداوند
فضل بن شاذان نیشابوری در مجموعهای که از روایات علی بن موسی(ع) فراهم کرده و همه آنها درباره فلسفه احکام دین و مبانی اعتقادی است، این روایت را آورده است: «اگر سؤال شود نخستین دستور ضروری دین چیست، در پاسخ باید گفت: نخستین واجب، اقرار به خداوند و رسولان و حجتهای اوست.
اگر سؤال شود که چرا خداوند این امور را واجب ساخته است، در پاسخ گفته میشود: ضرورت ایمان به خدا و رسولان و حجتهای او، دلایل فراوان دارد؛ از آن جمله این که، اگر مردم به خداوند متعال ایمان نیاورند و به وجود او اقرار نکنند، از کارهای خلاف و ارتکاب ظلم و جنایت دوری نخواهند جست، به هر چه تمایل پیدا کنند و آن را مایه لذت خود بیابند رو میآورند، بدون این که کسی را مراقب و ناظر بدانند! اگر براستی مردمان چنین بیندیشند و چنین رفتار کنند، جامعه بشری سراسر تباه میشود و همه انسانها نسبت به یکدیگر براساس ظلم و زور سیطره خواهند جست.
… ایمان به خداوند، علاوه بر جلوگیری از گسترش فساد اجتماعی ـ که ممکن است کسانی گمان کنند از طریق حاکمیت قوانین مدنی میتوان جلوی آن را گرفت ـ جلو فسادهای درونی را میگیرد. چه این که ما میدانیم آدمی در تنهایی و خلوت و دور از چشم ناظران بشری، گاه به فساد و گناه رو میآورد ـ در اینگونه موارد هیچ قانون بشری نمیتواند جلوگیر انسان باشد، بلکه تنها ایمان به خداوند است که در نهان و عیان، قدرت اصلاح فرد و جامعه را داراست ـ و اگر ایمان و اقرار به خداوند و بیم از او نباشد، هیچ انسانی در نهان، دست از خطا نخواهد شست…
بنابراین، پایداری و تداوم جامعه شرافتمند بشری مرهون ایمان انسانها به خداوند دانا و آگاهی است که آشکار و نهان را میداند، به صلاح و درستی فرمان داده و از فساد و تباهی نهی کرده است و هیچ چیز نهفتهای بر او پنهان نمیماند.»
فلسفه لزوم شناخت انبیاء
امام علی بن موسی(ع) میفرماید: «اگر سؤال شود که چرا بر مردم شناخت انبیاء ضروری است و باید به حقانیت آنان اقرار کنند و از رهنمودهاشان اطاعت نمایند؟
در پاسخ آنان گفته میشود: از آنجا که در نظام وجودی و قوای فکری انسانها، شناخت همه مصالح و بایدها و نبایدها، قرار داده نشده است و آنان نمیتوانند به تنهایی همه مصالح خود را بشناسند، و از سوی دیگر، خداوند برتر است از این که دیده شود و خود در میان مردم ظاهر گردد تا کاستیهای ایشان را جبران نماید، پس ناگزیر باید رسولانی را مبعوث کند تا پیام او را به خلق برسانند.
این فرستادگان الهی باید معصوم باشند تا پیام الهی را به مردم ابلاغ کنند. حال اگر با این همه، شناخت رسولان و اطاعت از ایشان لازم نبود، نتیجه آن بود که آمدن رسولان بیهوده باشد، در حالی که خداوند کار بیهوده انجام نمیدهد.»
فلسفه نیاز به امام و رهبری دینی
امام علی بن موسی(ع) میفرماید: «اگر گفته شود که براساس چه نیاز و ضرورتی خداوند «اولی الامر» و فرمانروایانی قرار داده و مردم را به اطاعت از ایشان واداشته است؟
گفته میشود: نیاز به حاکم الهی و مدیریت دینی ـ اجتماعی، از جنبههای متعددی قابل بررسی است؛ از جمله این که وقتی مردم اصل وجود خدا را پذیرفتند و به انبیاء و امر و نهی آنان ایمان آوردند، پس از آگاهی به حدود و قوانین الهی و پس از این که وظیفه یافتند از قوانین دین تجاوز نکنند، زیرا تجاوز به حریم قانون الهی آثار ناپسندی را برایشان به دنبال دارد، خواهند یافت که اجرای قوانین وحی و حفظ حدود الهی بدون مدیریت اجتماعی امامی امین تحققپذیر نیست، زیرا بدون نظارت و حاکمیت قانون چه بسا افراد حاضر نباشند از لذت و منفعت خویش به خاطر دیگران بگذرند!
این است که خداوند در نظام تشریع، سرپرستان و مدیران شایسته و امینی را قرار داده است تا مفاسد اجتماعی را از جامعه دور سازند و حدود احکام الهی را بر پا دارند.»
علت نیاز جامعه اسلامی به حکومت دینی
امام علی بن موسی(ع) در نگاه به فلسفه سیاسی و بیان ضرورت وجود امام و رهبری الهی و حکومت دینی برای جامعه اسلامی، بیانی جامع و ژرف دارد. چه این که پس از تبیین ضرورت اصل وجود امام به این نکته میپردازد که اصولاً نیاز به مدیریت و رهبری اجتماعی، چیزی نیست که به جوامع اسلامی اختصاص داشته باشد، بلکه هر مجموعه بشری نیازمند مدیریت و رهبری است. به تعبیر دیگر، نیاز مجموعههای انسانی به رهبر، امری غیرقابل انکار است و دین نمیتواند این ضرورت اجتماعی را نادیده گرفته و برای آن هیچ پیش بینی و اقدامی نکرده باشد.
سخن حضرت رضا(ع) در این زمینه چنین است: «از جمله دلایل نیاز جامعه اسلامی به رهبری و حکومت شایستگان، این است که اساساً ما هیچ گروه و ملتی را نمیتوانیم در تاریخ بیابیم که بدون سرپرست و رئیس بقایافته و زندگی کرده باشند، زیرا مسائل دینی و دنیایی، برای تحقق اجتماع، خواه ناخواه نیازمند مدیریت و رهبری است.
بر این اساس، در نظام حکیمانه خداوند احتمال نمیرود که این ضرورت را نادیده گرفته و بندگان را بدون رهبری مشخص و شایسته رها کرده باشد؛ رهبری که مایه پایداری جامعه است و در پرتو او میتوانند با دشمن بستیزند و اموال و داراییهای عمومی را به مصرف صحیح رسانند. آن رهبری که جمعه و جماعت ایشان را بر پا دارد و سایه سنگین ظالمان را از سر مظلومان کوتاه گرداند.»
امام به دنبال بیان این فلسفه عام سیاسی به ویژگیهای رهبری در جامعه اسلامی اشاره دارد و یادآور میشود که مدیریت سیاسی و دینی در جامعه اسلامی باید «امین» و «پاسدار ارزشهای معنوی و دینی» و «سرپرستی امانتدار و مورد اطمینان» باشد، زیرا اگر فرمانروای امت اسلامی دارای این خصلتها نباشد، دین از میان میرود، سنتهای شرعی و احکام الهی تغییر مییابد، بدعتگران فزونی مییابند، بیدینان بر دین یورش میبرند و امر دین را بر مسلمانان مشتبه میسازند.
احکام دین، دارای دلیل و مصلحت
در جهانبینی و نگرش توحیدی، نه تنها اصل آفرینش و نزول وحی و بعثت رسولان الهی برپایه فلسفه عقلی و علمی مبتنی است، بلکه یکایک دستورات و رهنمودهای دین ـ واجبها، حرامها، مستحبها و مکروهها ـ همه و همه دارای دلیل و مبتنی بر مصلحت یا مفسدهای هستند که در آنها نهفته است.
فضل بن شاذان در بیان مجموعه روایاتی از حضرت رضا(ع) در این باره نوشته است: «اگر پرسش شود: آیا ممکن است خداوند حکیم بندهاش را بیدلیل به کاری فرمان دهد و از او چیزی را بخواهد که فاقد اثر و سازندگی است؟
به او گفته میشود: خیر! خدای حکیم نه کار بیهوده میکند و نه جهل به امور دارد تا از سر ندانستن، فرمانی بیهوده دهد… .
سؤال: این دلایل و علتها و فلسفهها به راستی وجود دارد و قابل شناسایی است؟
پاسخ: آری قابل شناسایی است و هم اکنون برای اهلش روشن است.
سؤال: آیا شما این فلسفهها و دلایل را میدانید؟
پاسخ: بلی بخشی از آنها برای ما شناخته شده است و بخشی هم از دسترس دانش بشر دور میباشد.»
دلیل وجوب نماز
امام علی بن موسی(ع) میفرماید: اگر سؤال شود که چرا انسانها به نماز امر شدهاند؟
در پاسخ گفته میشود: بدان جهت که در نماز اقرار به ربوبیت و پروردگاری خداست و اقرار به پروردگاری خدای یکتا در بردارنده مصالح گستردهای است، چه این که کرنش در برابر پروردگار یگانه، مستلزم رها کردن معبودان دروغین است.
نماز، ایستادن خاضعانه انسان در برابر خداوند جبار است. نماز، طلب بخشایش گناهان گذشته از درگاه الهی را در بر دارد.
سجده و نهادن پیشانی بر خاک در هر روز، موجب آن است که بندگان خدا همواره او را به یاد داشته و از یاد نبرند. با خشوع و تواضع و کوچکی، از خداوند فزونی دین و نعمتهای دنیا را طلب کنند و از فسادها بیزاری جویند.
این حضور دائمی و مستمر در پیشگاه الهی موجب میشود که انسان از تدبیرگر هستی و آفریننده خود غفلت نورزد و گرفتار سرمستی و طغیان نشود.»
فلسفه حرمت نوشیدنیهای سکرآور
امام علی بن موسی میفرماید: «خداوند بدان جهت نوشیدن شراب را ممنوع ساخت که مایه فساد و تباهی است، عقل را میزداید و زمینه انکار خداوند و دروغ بستن به خدا و رسول و بسیاری از کردارهای زشت چون قتل، زنا، دادن نسبتهای ناروا به دیگران و بیباکی در برابر گناهان را پدید میآورد.
ـ پس تنها شراب نیست که حرام است، بلکه هر نوشیدنی که باعث مستی و سکر شود حرام میباشد، زیرا همان علتی که در شراب باعث حرمت آن شده است در سایر مشروبات مست کننده نیز وجود دارد.
بنابراین، هرکس به خدا و روز قیامت ایمان دارد و به ما خاندان رسالت محبت میورزد، باید از هر نوشیدنی مست کننده، دوری جوید، زیرا میان ما و نوشنده مسکرات هیچگونه رابطه مودت نیست.»
علت تفاوت میراث زن و مرد
یکی از مسائلی که از دیرباز مورد پرسش قرار میگرفته است و در زمان حاضر به دلیل شعارهای تساویجویانه ملل غرب میان زن و مرد، بیش از گذشته مورد سؤال قرار میگیرد و چه بسا حربهای در دست منکران اسلام باشد و به وسیله آن، بخواهند عدالت اسلامی را زیر سؤال ببرند، موضوع تفاوت میراث زن و مرد در فقه اسلامی است، چه این که در شریعت اسلام هرگاه فردی از دنیا برود، دختران وی از میراث او سهمی به اندازه نصف سهم پسران او دارند. به تعبیر دیگر، سهم هر پسر دو برابر سهم هر دختر است.
امام علی بن موسی(ع) در بیان فلسفه این تفاوت فرموده است: «علت این که سهم زنان از میراث، نصف سهم مردان میباشد این است که زن هنگام ازدواج، مهریهای دریافت میکند، ولی مرد هنگام ازدواج مهریهای میپردازد. گذشته از این، دختر زمانی که ازدواج کند، مجبور نیست از دارایی خود صرف زندگی کند، بلکه نفقه و مخارج زندگی او برعهده مرد اوست و او میتواند تمام سهمالارث خود را پسانداز نماید، ولی زمانی که پسر ازدواج میکند نه تنها باید مخارج زندگی خود را از میراث به دست آورده صرف کند، بلکه باید مخارج همسرش را نیز بپردازد.
بدین جهت است که خداوند سهم مردان را از میراث، بیش از سهم زنان قرار داده و فرموده است: «مردان نفقه دهنده زنان هستند بدانچه خداوند ایشان را در ارث فزونی داده است.»
در این بیان دقیق و روشن، امام رضا(ع) موضوع مهمی را روشن ساخته است و آن این که تفاوت زن و مرد در میراث، به خاطر آن نیست که اصولاً مردان به دلیل جنسیت، بر زنان فضیلت و برتری دارند و اسلام با این حکم نخواسته است که موقعیت انسانی و ارزشی زن را پایین قلمداد نماید، چه این که ملاکهای مادی نمیتواند ملاک ارزشگذاری معنوی به شمار آید، بلکه اسلام در نظام اجتماعی و در کانون خانواده، وظایف خاصی را برای هر یک از زن و مرد مشخص ساخته است.
به زن اجازه داده است که هنگام پذیرش همسری، درخواست مهریه کند و به مرد تکلیف کرده است که پس از انتخاب همسر، باید نیازهای مادی و مخارج زندگی او را شخصاً برعهده گیرد.
سپس اسلام براساس این وظایف و موقعیت که برای هر یک از زن و مرد در نظر گرفته است، به سهمیهبندی میراث و سهمالارث زن و مرد نظر افکنده است. بنابراین، تفاوت یاد شده، بر مبنای وظایف اجتماعی زن و مرد است، نه براساس تفاوت ارزشی و انسانی آن دو. چنین داوری نه تنها دور از انصاف نیست که در نگاه جامعنگران، عدالت و انصاف است.
جایگاه قرآن در نظام معارف دین
در مکتب معارف رضوی، قرآن به عنوان کلام وحی، اصیلترین منبع شناخت حقایق دین و بایستههای هدایتی و تربیتی و معرفتی است.
تأکید بر این نکته از آن رو اهمیت دارد که برخی از سر سادهاندیشی، ارزش این کتاب جاودان را نشناخته و در طریق کسب معرفت، دل به منابع دیگر!
امام علی بن موسی(ع) به گونههای مختلفی، ارجمندی قرآن را به امت اسلامی یادآور شده است.
یکی از روشهای امام در تعظیم و بزرگداشت و اعتبار قرآن، این است که در بسیاری از موارد ـ چه در مناظرهها و چه در سایر بحثهای علمی ـ به آیات قرآن استدلال میفرمود و سخن قرآن را، سخن نهایی و تردید ناپذیر میدانست. البته شایان ذکر است که استناد به آیات قرآن در مناظرهها و بحثهای آزاد، زمانی انجام گرفته که مخاطب آن حضرت، مسلمان بوده و حقانیت قرآن را قبول داشته است وگرنه در مواردی که مخاطب به ادیان دیگری ایمان داشته و یا اصولاً به هیچ دینی پایبند نبوده است، امام یا به دلایل عقلی استناد میجسته یا به منابع مورد قبول خود آنان، چنان که آن حضرت در مناظره با جاثلیق مسیحی، به مطالب انجیل و در مباحثه با رأس الجالوت یهودی، به حقایق تورات و در بحث آزاد با بزرگ زرتشتیان و همچنین در مناظره با متکلم توانمندی چون عمران صابی، که اصولاً معتقد به پروردگار هستی نبود، به دلایل عقلی تکیه کرده است و حال آن که وقتی در مناظره با مدعیان مسلمانی به اثبات عصمت انبیاء میپردازد، یا در گفت و گو با سلیمان مروزی، به توضیح برخی صفات و افعال الهی همت میگمارد، سراسر سخنان خود را به آیات قرآن مستند میسازد.
علاوه بر این شیوه، امام علی بن موسی(ع) با اهتمام به قرائت قرآن و تأمل و تدبر در آن، جایگاه و اهمیت آن را به شیعیان خود متذکر میشد.
ابراهیم بن عباس، یکی از راویان احادیث امام و شاهدان مجالس علمی آن حضرت میگوید: هرگز ندیدم که از علی بن موسی(ع) سؤالی شود و آن گرامی پاسخ ندهد، و کسی را آگاهتر از او به تاریخ نیافتم. مأمون همواره تلاش داشت که با سؤالهای مختلف و در زمینههای گوناگون، آن حضرت را مغلوب و درمانده سازد، ولی هرگز بیپاسخ نماند.
امام تمام مطالب خود را به آیات قرآن مستند میساخت و از قرآن استفاده میکرد. آن بزرگوار در هر سه شبانهروز، یک مرتبه قرآن را ختم میکرد و میفرمود: «اگر بخواهم سریعتر از این نیز میتوانم قرآن را ختم کنم، ولی به هر آیهای که مرور میکنم، در آن لختی تأمل مینمایم.»
قرآن، عالیترین پیام و کاملترین کلام
به امام رضا(ع) گفته شد: ای فرزند رسول خدا! نظر شما درباره قرآن چیست؟
امام فرمود: «قرآن کلام خداست، از آن پا فراتر ننهید و از رهنمودهایش تجاوز نکنید و هدایت را از غیر آن مجویید، زیرا اگر از کتاب و منبع دیگری جز قرآن، طلب هدایت کنید، گمراه میشوید.»
در روایتی دیگر امام درباره قرآن فرموده است: «خداوند، رسولش را به سوی خود فرا نخواند مگر پس از این که دین را برای او کامل ساخت و تمام قرآن را بر او فرو فرستاد؛ قرآنی که در آن همه چیز به تفصیل بیان شده است: حلال، حرام، حدود، احکام و هر چیز دیگری که مردم ـ در مسیر هدایت ـ بدان نیازمند باشند.»
کمال قرآن، در پرتو امامت صالحان
امام علی بن موسی(ع) در پی بیان تمامیت کلام وحی و پاسخگویی آن به همه نیازها و ضرورتهای زندگی معنوی و مادی بشر، به این آیه از قرآن استشهاد فرموده است: «ما فَرَّطْنا فِی الکتاب مِنْ شیء»
ما به هیچ وجه در کتاب کوتاهی نکرده و هیچ چیز را فرو نگذاردهایم.
سپس به آیه تبلیغ استناد جسته است که در ماههای آخر عمر پیامبر(ص) پس از «حجهالوداع» ـ آخرین حج آن حضرت ـ نازل شده است: «الیوم اَکْمَلْتُ لکم دینکم و اَتْمَمْتُ علیکم نعمتی وَ رَضیتُ لکم الاسلامَ دیناً»
امروز دینتان را برایتان کامل ساختم و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان دین، برایتان پسندیدم.
آن حضرت پس از بیان این دو آیه از قرآن برای شرح دادن این حقیقت که دین اسلام و کتاب آسمانی آن ـ قرآن ـ دین و کتابی کامل هستند و همه جنبههای ضروری معنوی و مادی زندگی انسان را در نظر گرفتهاند، فرموده است: «مسئله امامت ـ رهبری امامان معصوم(ع) ـ از تمامیت دین است. رسول خدا(ص) چشم از این جهان نبست، مگر این که پایهها و معیارهای مهم دین را برای مردم بیان فرمود، راهها را برایشان روشن ساخت، آنان را در مسیر حق قرار داد و علی را به عنوان امام و راهنما برایشان تعیین کرد و تمامی مسائلی را که مردم بدان نیاز دارند برای آنان بیان نمود. اگر کسی گمان کند که خداوند دینش را کامل نساخته است، در حقیقت کتاب خدا را رد کرده و کافر شده است.»
امامت به انتخاب خداوند یا اختیار مردم؟
در روایات حضرت رضا(ع) موضوع امامت از دو زاویه مورد توجه قرار گرفته است:
امامت عامه؛
۲ـ امامت خاصه.
در روایات مربوط به امامت عامه به این حقیقت اشاره شده است که اصولاً جوامع بشری و مجموعههای انسانی، برای بقا و تداوم حیات خود نیازمند رهبری و مدیریت هستند و هیچ جامعهای بدون مدیر و رهبر، سامان نمییابد. به این دلیل جوامع اسلامی هم نیازمند پیشوایان و رهبران سیاسی ـ دینی هستند؛ رهبرانی که از تعهد و شایستگی و شرایط لازم برخوردار باشند و دین را به پا دارند و قوانین الهی را جاری نمایند.
در بحث امامت عامه، سخن از شرایط عمومی رهبران دینی و اجتماعی است، ولی در مسئله امامت خاصه این حقیقت مطرح میشود که چه کسانی بخصوص از سوی خداوند به وسیله پیامبر اکرم(ص) واجد شرایط امامت شناخته شدهاند و برای امامت تعیین گشتهاند؟
حضرت رضا(ع) به دنبال بیان این موضوع که یکی از ابعاد تمامیت دین به مسئله امامت و رهبری دینی و اجتماعی امت اسلامی باز میگردد و پیامبر(ص) در ماههای آخر عمر مبارکش، این وظیفه مهم را به انجام رسانیده و علی بن ابی طالب(ع) را به عنوان امام و ولی به مردم معرفی کرده است، میفرماید: « ـ این امامت که مایه کمال دین و تمامیت نعمت الهی بر مردم است ـ آیا جایگاه و اهمیت آن برای مردم روشن است؟ آیا میدانند نقش امام در میان امت چیست؟ تا این که با رأی و نظر خود به انتخاب امام معصوم بپردازند!
امام معصوم، جایگاهش برتر و موقعیتش بزرگتر از آن است که مردم با اندیشه و معیارهای خود بخواهند او را انتخاب کنند.
امامت الهی، مقامی است که خداوند، ابراهیم خلیل را بدان مفتخر ساخته و پس از عنوان نبوت به او نشان امامت بخشیده و در مرتبه سوم زینت دوستی ـ الخلیل ـ را به او عطا فرموده است.»
امامت، شایسته پاکان و نه ظالمان
امامت و رهبری یک امت به طور کلی شایسته انسانهای صالح است و نه تنها به حکم شرع، بلکه به حکم عقل روا نیست که فردی ظالم و فاسد، رهبری یک جامعه و امت را برعهده گیرد. در صورتی که موضوع مدیریت اجتماعی و رهبری دینی در جایگاه بالاتری مطرح شود؛ یعنی موضوع امامت خاصه و رهبران ویژهای به میان آید که رسماً از سوی پیامبر(ص) به مردم معرفی شدهاند تا مفسر وحی و مبین احکام الهی باشند، مسئله صلاحیت و پاکی آنان از گناه، اهمیت بیشتری پیدا میکند.
امام علی بن موسی(ع) میفرماید: «ابراهیم پس از این که خود به مقام امامت افتخار یافت، از درگاه خداوند آرزو کرد که نسل او نیز از این افتخار همواره یکی پس از دیگری بهرهمند باشند، اما در پاسخ او خداوند فرمود: امامت، عهد و پیمان الهی است و ظالمان و گنهکاران شایسته امامت و عهد الهی نیستند.
خداوند با این بیان، امامت و رهبری هر انسان ظالم و گنهکاری را تا روز قیامت باطل ساخت.»
امامت امامان، دارای ملاک ارزشی
چه بسا برای کسانی این سؤال مطرح باشد که چگونه از میان انبوه انسانها، خداوند فردی را به عنوان پیامبر یا امام بر میگزیند و به مردم معرفی میکند و دستور میدهد از او اطاعت کنند؟ آیا خداوند در این انتخاب، ملاکها و معیارهایی را در نظر دارد؟ آن ملاکها کدامند؟
حضرت رضا(ع) به این پرسشها، پاسخی شایسته داده و فرموده است: «کسی که گنهکاری را دوست داشته باشد، خود گنهکار است و آن کسی که انسان مطیع و فرمانبردار دستورات خداوند را دوست بدارد، در حقیقت خود او نیز انسانی مطیع به شمار میآید. انسانی که ظالمی را یاری رساند، خود ظالم است و فردی که عدالت پیشهای را خوار سازد نیز ظالم است. میان خداوند با هیچکس خویشاوندی نیست و هیچ فردی به ولایت خداوند و دوستی او راه نمییابد مگر در پرتو طاعت و بندگی.
رسول خدا(ص) به فرزندان عبدالمطلب فرمود: با اعمال نیک خود نزد من آیید و افتخار ورزید، نه با نسبها و ارتباط خویشاوندی.»
ممنوعیت غلو در حق امامان
امامت، جایگاهی رفیع است و امامان، انسانهایی شایسته و پاکند، ولی همواره دو گروه درباره آنان ستم کردهاند:
۱ـ آنان که امامان را نشناخته و حرمت ایشان را نگاه نداشته و به سفارشهای پیامبر اکرم(ص) درباره آنان عمل نکردهاند؛ کسانی که نه تنها امامان را مانند بقیه مردم پنداشته، بلکه دیگران را بر ایشان مقدم داشته و مطالب و معارف دینی را از غیر امامان دریافت کردهاند!
۲ـ کسانی که دوستی و محبت امامان را پیشه خود ساخته و در این راه افراط کردهاند: تا آن جا که آنان را از جایگاه عبودیت و بندگی خدا خارج ساخته و به گمان ناقص خود در جایگاه خدایی قرار دادهاند!
گروه دوم در حق ائمه غلو و زیادهروی کرده و به عنوان «غالیان» و «اهل غلو» مورد مذمت قرار گرفتهاند.
علی بن موسی(ع)، از رسول خدا(ص) نقل کرده است که آن حضرت فرمود: «ای علی! تو از جهتی شبیه عیسی بن مریم هستی و مشابهتی با او داری، زیرا گروهی در محبت و دوستی عیسی زیادهروی کردند و هلاک شدند و گروهی به دشمنی با او رو آوردند و از حق تجاوز کردند و هلاک شدند و یک گروه راه اعتدال پیمودند و نجات یافتند.»
معنای این روایت زمانی بهتر فهمیده میشود که به قرآن مراجعه کنیم و از قرآن بشنویم که چگونه برخی از مسیحیان به منظور تجلیل از مقام عیسی گفتند: «عیسی فرزند خداست.»
متأسفانه در میان جوامع شیعی، گاه دیده میشود که برخی ناآگاهان و کم مایگان به گمان بزرگداشت ائمه، به آن بزرگواران نسبتهایی میدهند که خود آنان نه تنها ادعا نداشتهاند، بلکه همواره از خود دور میساختهاند؛ چنان که در برخی از فرقههای صوفیه یا مذاهب باطلی چون «علی اللهیان» و یا سخنان عوامانه برخی شاعران و مداحان بیمایه دیده میشود و چه بسا دست تزویر برخی مغرضان در پس این جریانها نهفته باشد که هست!
خیانت به امامان، تحت عنوان حمایت از ایشان!
دستهای تفرقهانگیز و مغزهای مسئولیتگریز همواره تلاش داشتهاند تا ستیز میان امت اسلامی را دامن زنند و با اهانت به باورهای دیگران، بدبینی و بدخواهی را میان مسلمانان رواج دهند، در حالی که ائمه از اینگونه حرکتها بیزار بودهاند، چنان که حضرت رضا(ع) میفرماید: «مخالفان ما روایاتی را در بیان فضایل ما ساختهاند که این روایات ساختگی به سه دسته تقسیم میشوند:
۱ـ روایات غلو و زیادهروی.
۲ـ روایات تقصیر که در آنها منزلت اهل بیت(ع) نادیده گرفته شده است.
۳ـ روایاتی که در آنها به بدیهای دشمنان ما تصریح شده است.
وقتی سایر مسلمانان، اخبار غلو را میشنوند، شیعیان ما را کافر میپندارند و کافر مینامند و میگویند: شیعه به پروردگار و ربوبیت امامان خود، اعتقاد دارد!
اما زمانی که مردم اخباری را میشنوند که در آنها نسبت به حق امامان کوتاهی شده است به آنها معتقد میشوند ـ گمان میکنند آن روایات حق است و از پیامبر صادر شده است ـ و هنگامی که روایات دسته سوم را میشنوند و میبینند که به برخی شخصیتهای مورد احترام آنان، دشنام داده شده است، آنها هم به امامان دشنام میدهند! در حالی که خداوند در قرآن فرموده است: «به بتانی که مورد پرستش مشرکانند دشنام ندهید، زیرا اگر به مقدسات آنان دشنام دهید، آنان نیز از روی ناآگاهی و جهل به خداوند دشنام میدهند.»
شیوه صحیح دفاع از امامان
با توجه به اهمیت امامت و مقام ارجمند امامان و لزوم معرفی ایشان به جامعه و گرایش دادن مردم به مکتب آنان، چه راهی را باید پیمود و چه شیوهای را باید در پیش گرفت؟
اگر این حقیقت را یافته باشیم که اهل بیت پیامبر نور هدایتند و دانش دین به وسیله آنان نشر یافته و اندیشه توحیدی در پرتو توضیحها و تفسیرهای ایشان استحکام پیدا کرده و استدلالی شده است، خواهیم دانست که بهترین راه تبلیغ مقام امامان این است که منزلت علمی و معنوی و رهنمودهای سازنده اخلاقی ـ اجتماعی آنان را به مردم بشناسانیم، چنان که حضرت رضا(ع) فرموده است: «خداوند رحمت کند آن کس را که امر ما را احیا کند.»
سؤال شد: احیای امر شما به چیست؟
فرمود: «احیای امر امامت معصومین(ع) به این است که دانش ما را فرا گیرد و نیز به مردم آموزش دهد، زیرا اگر مردم سخنان و معارف ارزشمند ما را میدانستند و بدانها آگاهی مییافتند، از ما پیروی میکردند.»
خودمحوری در مسائل دین، مایه گمراهی
بخشی از مسائل دین، تأیید و تأکید احکام عقلی و حقایق علمی است و بخشی دیگر رهنمودها و دستورالعملهایی است که فراتر از دریافت عقل و رهیافت علوم بشری است.
در اصطلاح علمی، دسته نخست را «احکام ارشادی» مینامند و دسته دوم را «احکام مولوی» و «احکام تعبدی».
در زمینه احکام ارشادی، انسانها به دلیل برخورداری از عقل و ابزار شناخت، مجال آن را دارند که به تعقل و تفکر و کاوش و تجزیه و تحلیل و تعیین حدود و جوانب بپردازند، زیرا حکم شریعت در این موارد، نظر به دریافتهای عقلی خود انسان دارد؛ مانند: ممنوعیت دروغ، غیبت، حسادت، بخل، کینه و مانند: حسن وفای به عهد، سخاوت، خدمت به انسانها و… .
اما در زمینه احکام تعبدی، مانند: نماز، روزه، حج و… مجالی برای عقل نیست که بخواهد کم و کیف و میزان ضرورت و شکل انجام آنها را به تنهایی بفهمد، بلکه در این زمینهها که معمولاً به مسائل عبادی باز میگردد، عقل حکم میکند که باید نوع عبادت و بندگی و راه صحیح تقرب به خداوند را از خود خداوند و از وحی و انبیاء دریافت کرد، زیرا چه بسا انسان شیوهای را برای اظهار بندگی به درگاه خداوند برگزیند که مورد رضای الهی نباشد.
متأسفانه همانگونه که در فصل قبل گفته شد، برخی انسانها در مسیر تقرب به خداوند و رسیدن به ارزشهای معنوی، گاه گرفتار خودخواهی و خودمحوری میشوند و با فکر و سلیقه خود راهی را در پیش میگیرند و همانطور که مثلاً عدهای به گمان دفاع از اهل بیت، راههایی را میروند که مایه بیآبرویی شیعه و بدنام شدن مکتب اهل بیت میباشد، گروهی هم در میدان زهد و تقوا و ریاضت و عرفان و بندگی و عبادت خدا، گرفتار بدعتگذاری شده و شیوهها و مسلکها و روشهایی را اختراع کردهاند که از سوی وحی تأیید نشده است.
کم نیستند کسانی که معنای زهد را درک نکرده و گمان کردهاند که زهد یعنی ژندهپوشی، گدامسلکی، درویشبازی، گوشهگیری و… .
هستند کسانی که تقوا را به معنای انزوا از جامعه، حضور نیافتن در کارهای جدی اجتماعی، توجه نکردن به مسائل حیات و زندگی گرفتهاند و به خیال خود برای رسیدن به مقامات معنوی و دست یافتن به کارهای خارقالعاده و کرامات، به چلهنشینی و اذکار ساختگی و آزار تن همت گماردهاند.
در حالی که هیچیک از اینها مورد رضایت شارع مقدس نبوده و مایه تقرب به خداوند نیست، چه این که راه نزدیک شدن به خداوند، پیروی از راه وحی و الگو قرار دادن پیامبر(ص) و امامان معصوم(ع) است و در راه عبادت، نباید به ابداع و اختراع دست زد.
حضرت رضا(ع) در این باره میفرماید: «این سخن رسول خدا است: «کسی که به دین و مسلکی گردن نهد که آن را از منبع صحیح و معتبر دینی ـ وحی و پیامبر ـ دریافت نکرده است، از سوی خداوند محکوم به پوچی و گمراهی است و کسی که تلاش کند مسائل و روشهای دینی و عبادی خود را از راههای غیرمعتبر و از راههایی که خداوند آنها را تأیید نکرده است، دریافت کند، مشرک به شمار میآید! تنها راه ایمن و معتبر برای شناخت وحی و پیام و خواست خداوند، راه محمد میباشد.»
اهمیت این روایت تا آنجاست که اگر علل انحطاط مسلمانان و عقبماندگی فرهنگی و علمی و عملی آنان را مورد مطالعه قرار دهیم، خواهیم یافت که یکی از مهمترین آنها، بدعتها و اختراعهای نادرستی است که در قلمرو برنامهها و مفاهیم دینی صورت دادهاند و به جای این که تقرب به خدا و محبت به اهل بیت را در متخلق شدن به اخلاق الهی و ارزشهای والای معنوی و فضایل انسانی جست و جو کنند، دل به برخی باورها و مسائل صوری و ظاهری خوش کردهاند.
دینداری در پرتو عمل و نه آرمانپردازی
گروهی دین را در قالب آرمانها و پندارهای خود جست و جو میکنند، عمل را فرو مینهند و دل به ارتباطها و نسبها و امور ظاهری میبندند، در حالی که دین مجموعهای به هم پیوسته و منسجم است و در گفتهها و رهآوردهای خود، بنای مزاح و سرگرمی نداشته است.
اما چه راحت گروهی به دستورات دین عمل نمیکنند و برای توجیه نفس خویش به رحمت الهی تکیه مینمایند، غافل از این که خدای رحیم، خدای صادق، حکیم و عادل نیز هست و صدق سخنان و بشارتها و تهدیدهای الهی مستلزم آن است که آنچه در قرآن و منابع دینی آمده است، بیکم و کاست، تحقق پیدا کند.
یکی از شاگردان امام رضا(ع) به نام حسن بن موسی بن علی وشّاء میگوید: در خراسان همراه علی بن موسی(ع) بودم. در آن مجلس، زید بن موسی ـ برادر امام رضا(ع) ـ نیز حضور داشت. گروهی پیرامون زید جمع بودند و او ـ به سبب انتسابش به خاندان پیامبر(ص) و به خاطر این که فرزند موسی بن جعفر است ـ به آن جمع تفاخر میکرد و فخر میفروخت و میگفت: ما چنین هستیم و ما چنان هستیم!
در آن سوی محفل نیز گروهی پیرامون علی بن موسی(ع) گرد آمده بودند و حضرت با آنان سخن میگفت. در این میان، سخنان زید به گوش امام رسید.
حضرت رضا(ع) به جانب برادر رو کرد و فرمود: «ای زید! آیا حرفهای نقّالان کوفه تو را مغرور کرده است و فریب خوردهای که روایت کردهاند: «فاطمه عفت خود را حفظ کرد و خداوند آتش را بر ذریه او حرام نمود.»
این مخصوص «حسن و حسین» و فرزندان بیواسطه فاطمه است.
آیا ممکن است که پدر تو ـ امام موسی بن جعفر(ع) ـ اطاعت خدا کند، روزها روزه بدارد و شبها به نماز بایستد، ولی تو معصیت خدا کنی و با این وصف، روز قیامت هر دو به دلیل این که فرزندان فاطمه هستید، برابر باشید! اگر براستی این چنین باشد معلوم میشود، تو نزد خداوند عزیزتر از موسی بن جعفر هستی، زیرا او با عمل و تلاش میبایست به قرب الهی راه یابد و تو بیزحمت و بدون هیچ عمل!»
پیام این روایت، به موضوع مورد روایت محدود نمیباشد، بلکه نوع بیان و استدلال امام این امکان را میدهد که بگوییم پس از ایمان به اصول دین، هیچ چیزی جای عمل صالح و تلاش را نمیگیرد؛ نه نسب و فرزند پیامبر بودن و نه گریه بر مصائب خاندان پیامبر(ص) و نه محبت بر نیکان و صالحان. بلی میتوان گفت که محبت به نیکان و بندگان صالح الهی، خود راهی برای بازگشت به سوی خدا و حرکت در مسیر تکلیف و پایبندی به احکام الهی است و اگر در روایات، نسبت به محبت اهل بیت و یا گریه بر مصائب آنان و یا تکیه بر رحمت الهی تأکید شده، برای آن بوده است که این امور، خود راهی است برای رو آوری به عمل صالح، نه این که مایه غرور و ترک عمل شود.
نمادهای دینی، استوار بر بنیادهای عملی
در ادیان آسمانی، مفاهیمی مانند: توبه، استغفار، توفیقخواهی، دعا و ذکر وجود دارند که بیشتر دارای جنبه نمادین و نشانهای هستند.
این مفاهیم هر چند با نوعی عمل همراهند، ولی حقیقت آنها در عملی پایدارتر و بنیادیتر نهفته است، به گونهای که اگر این نمادها به تنهایی مورد توجه قرار گیرند، از حالت ارزشی بیرون آمده، شکل تمسخر و استهزاء به خود میگیرند. روشنترین مثال آن، استغفار زبانی است که ریشه در قلب و باور و نمود در عمل نداشته باشد.
امام رضا(ع) میفرماید: «چند چیز است که اگر همراه با چند حقیقت نباشد، مسخره مینماید:
۱ـ کسی که زبانش استغفار کند، ولی قلبش از گناه پشیمان نباشد.
۲ـ فردی که توفیق طلب کند، ولی تلاش ننماید.
۳ـ انسانی که احتیاط جو باشد، ولی دقت و پرهیز نداشته باشد.
۴ـ آن که آرزوی بهشت کند، ولی بر دشواریها شکیبا نباشد.
۵ـ شخصی که از آتش دوزخ به خدا پناه برد، ولی هوسهای دنیا را ترک نگوید.
۶ـ کسی که ذکر خدا بر لب براند، ولی شوق دیدار رحمت الهی را نداشته باشد و…
اینان در حقیقت خود را به استهزاء گرفتهاند.»
دین و اخلاق؛ دو عنصر تفکیک ناپذیر
دین اسلام تنها مجموعهای از باورها و تکالیف عبادی نیست، بلکه در کنار دعوت به یکتاپرستی و ایمان به انبیاء و امامان راستین و قیامت و در کنار واجبات عبادی، اساس تعالیم و برنامههای خود را بر پایه فضایل اخلاقی استوار ساخته است.
دامنه تعالیم و سفارشهای دین درباره اخلاق و فضیلت، بیش از آن است که در چند صفحه بتوان فهرست آنها را تدوین کرد، ولی میتوان به عنوان نمونه مواردی از احادیث حضرت رضا(ع) را در زمینه توصیههای اخلاقی و اجتماعی یادآور شد.
آن حضرت در بیانی بسیار زیبا و شکوهمند نشان داده است که چگونه حقوق الهی با حقوق انسانی در نظام تفکر دینی به هم پیوسته است و چگونه عبودیت و بندگی به درگاه خدا از فضیلت و اخلاق در میان بندگان خدا جدایی نمیپذیرد.
علی بن موسی(ع) میفرماید: «خداوند متعال سه وظیفه دینی را با سه موضوع ـ اجتماعی ـ همراه ساخته است:
۱ـ نماز را ـ که موضوعی عبادی است ـ به همراه زکات ـ که خدمتی اجتماعی است ـ فرمان داده است. پس کسی که نماز به جا آورد، ولی زکات ندهد، نمازش پذیرفته نیست.
۲ـ شکرگزاری در برابر خالق را با شکرگزاری برای پدر و مادر قرین ساخته است. پس کسی که سپاسگزار پدر و مادر نباشد، شکر خدا به جا نیاورده است.
۳ـ تقوای الهی را همراه با صله رحم فرمان داده است. کسی که ارتباط با خویشاوندان را بگسلد، تقوای الهی را رعایت نکرده است.
مؤمن؛ به دور از مکر و خیانت
امام علی بن موسی(ع) میفرماید که: رسول خدا فرمود: «کسی که مسلمان باشد، مکر و خدعه نمیکند. از جبرئیل شنیدم که میگفت: فرجام مکر و خدعه، آتش است. از ما نیست کسی که با مسلمانی غش کند، از ما نیست کسی که بر مسلمانی خیانت روا دارد.»
صداقت و امانتداری
امام علی بن موسی میفرماید که: رسول خدا فرمود: «وقتی میخواهید حقیقت ایمان افراد را بشناسید، به زیادی نماز و روزه و حج و کارها و خدمات اجتماعی و مناجات شبانه آنها ننگرید، بلکه به صداقت و راستگویی و امانتداری آنان بنگرید.»
برخورد همسان با توانمند و تهیدست
امام علی بن موسی(ع) میفرماید: «کسی که با مسلمانی تهیدست روبرو شود و سلام و احوالپرسی وی با او برخلاف سلامی باشد که با توانمندان و ثروتمندان دارد، خدا را در قیامت خشمگین خواهد یافت.»
اهتمام به امور مسلمانان
مؤمن اصولاً در جامعه اسلامی نمیتواند نسبت به شرایط اجتماعی و نیازها و ضرورتهای زندگی دیگر مسلمانان بیتفاوت باشد.
امام رضا(ع) میفرماید: «کسی که روز را آغاز کند، ولی در اندیشه امور مسلمانان نباشد و برای رفع مشکلات آنان اهتمام نداشته باشد، از جمله مسلمانان نیست.»
یاری و امداد ضعیفان
حضرت رضا(ع) میفرماید: «برترین صدقه و انفاق در راه خداوند، امداد و یاری ضعیفان است.»
امام در این بیان، با توسعه موضوع صدقه، نشان دادهاند که صدقه به عنوان یک حرکت انسانی و الهی، در محدوده کمکهای مالی و اقتصادی خلاصه نمیشود، بلکه هر نوع امداد و یاری رساندن اجتماعی میتواند برای خدا باشد و عنوان صدقه را پیدا کند.
محبت به مردم
امام رضا(ع) میفرماید: «محبت به مردم و اظهار دوستی نسبت به ایشان، نیمی از عقل است.»
شایسته است در این حدیث، به این نکت توجه شود که در نگاه دین و رهبران الهی، تنها مؤمنان و مسلمانان نیستند که سزاوار لطف و محبتند، بلکه در بینش دینی، همه انسانها و بندگان خدا باید از پرتو محبت اجتماعی برخوردار شوند. علاوه بر این، نقش سازنده و مؤثر این محبت و مودت اجتماعی و فراگیر، تا آنجاست که اگر همهی تدابیر عقلی انسان را برای تنظیم صحیح روابط اجتماعی به دو بخش تقسیم کنیم، یک بخش آن، محبت ورزی است و بخش دیگر آن همه تدابیر بایسته دیگر است و این نشانهی تأثیر مهم محبت است.
اندوهزدایی از قلبها
امام رضا(ع) میفرماید: «آن کس که اندوهی از قلب و چهره انسان مؤمنی بزداید، خداوند در روز رستاخیز، اندوه از قلبش بزداید.»
ارتباط با خویشاوندان
در مجموعه رهنمودهای اجتماعی اسلام، خدمت به خویشاوندان و محبت به آنان از اولویت برخوردار است. چه بسا علت، این باشد که اگر همه انسانها نسبت به اطرافیان و نزدیکانشان رسیدگی و مراقبت داشته باشند، به طور طبیعی، هیچ فردی در جامعه اسلامی از نگاه محبت و رسیدگی اجتماعی، محروم نخواهد ماند.
موضوع «صله رحم» و تأکید بر آن در نظام اخلاقی دین، در حقیقت یک ابتکار شگرف اجتماعی ـ روانی است که هیچ برنامه و تدبیر دیگری نمیتواند جایگزین آن باشد.
امام رضا میفرماید: «کسی که دوست دارد روزگار درازتری در دنیا زندگی کند و روزیاش فراوانتر گردد، صله رحم کند و به خویشاوندانش رسیدگی نماید.»
یعنی، صله رحم به عنوان یک حرکت انسانی ـ دینی نه تنها از ثواب معنوی برخوردار است که دارای آثار مادی و دنیوی نیز هست.
مهربانی با خانواده
امام رضا(ع) میفرماید: «کسی ایمانش برتر و بهتر از دیگران است که اخلاقش نیکوتر و نسبت به خانوادهاش مهربانتر باشد.»
در بیانی دیگر، حضرت رضا(ع) میفرماید: «در یکی از روزها، مردی از علی بن ابیطالب دعوت کرده تا آن حضرت به منزل او برود. حضرت علی به آن مرد فرمود به سه شرط، دعوت تو را پاسخ خواهم گفت:
۱ـ برای تدارک میهمانی، چیزی از خارج منزل تهیه نکنی (بر اقتصاد خانوادهات، خرجی را تحمیل ننمایی.)
۲ـ در منزل هر چه داری، ما را به همان مهمان کنی (با خود نیندیشی که باید بهترینها را برای ما فراهم نمایی.)
۳ـ همسر و خانوادهات را برای میزبانی از ما به زحمت نیندازی.»
ایجاد رفاه در خانواده
امام رضا(ع) میفرماید: «سزاوار است که مرد خانواده، برای همسر و فرزندان و کسانی که تحت سرپرستی او هستند، رفاه و گشایش پدید آورد، تا این که آرزومند پایداریش باشند نه منتظر مرگش!»
اقتصاد و برنامهریزی در زندگی
امام رضا(ع) میفرماید: «هیچ انسانی به حقیقت ایمان ره نمییابد مگر در پرتو سه خصلت: شناخت و ژرفنگری در دین، و برنامهریزی صحیح در ادامه زندگی، و شکیبایی بر سختیها.»
آراستگی در زندگی اجتماعی
امام علی بن موسی(ع) میفرماید: «از جمله اخلاق انبیای الهی، نظافت و پاکیزگی است.»
یکی از روایتگران احادیث به نام ابی عباد میگوید: حضرت رضا در تابستان روی حصیر مینشست و در زمستان روی نمد و آن حضرت پیراهن زبر و خشن میپوشید، مگر زمانی که از منزل بیرون میآمد و در برابر مردم قرار میگرفت، زیرا در اینگونه موارد، لباس نیکو میپوشید و خود را برای مردم آراسته مینمود.
روشنترین بامداد زندگی آینده بشر
نکتههای زیبا و آموزنده در آموزههای مکتب رضوی، بسیار است و مجال ما اندک. از این رو به آنچه یاد شد، اکتفا میکنیم و این مطلب را با نویدی خوش و با ترسیمی امید بخش از آینده زندگی بشر در کره خاک به پایان میبریم.
نام دعبل خزاعی و اشعار پر حماسه او برای شیعه آشناست، او که اندیشه ناب تشیع را در گلواژه اشعارش به نسیم خاطرهها و اندیشهها میسپرد تا اقصی نقاط سرزمین اسلامی از یاد و نام خاندان عترت و طهارت، شمیم محبت و ولایت یابد.
یکی از شکوهمندترین مناظری که این شاعر فرهیخته در نمای اشعار خویش آفریده است، سرودههایی است که در محضر امام علی بن موسی(ع) باز خواند و آن حضرت را به شدت تحت تأثیر قرار داد.
دعبل در این مجموعه حماسی، سخن را از بیمهری زمانه و مدارس دورمانده از مدرّسان وحی آغاز میکند و به شرح زندگی یکایک امامان میپردازد تا به این ابیات میرسد:
-
خروج امام لامحاله خارجٌیمیّز فینا کلّ حق و باطلٍ
-
یقوم علی اسم الله و البرکاتو بجزی علی النعماء و النقمات
سرانجام، بیهیچ تردید، امامی قیام خواهد کرد. قیام او با نام خدا و همراه با برکت و فرخندگی است.
او در میان مردم، هر حق و باطلی را از هم جدا خواهد نمود و هر نیک و بدی را پاداش و جزا خواهد داد.
سخن که به اینجا انجامید، حضرت رضا به شدت گریست. سپس به «دعبل» فرمود: «این دو بیت شعر را روح القدس بر زبانت جاری کرده است، آیا تو میدانی این امام کیست و چه زمانی قیام خواهد کرد؟»
دعبل پاسخ میدهد: من آگاهی زیادی در این باره ندارم، ولی همین اندازه میدانم که از میان شما خاندان رسالت، امامی قیام خواهد کرد که زمین را از فساد، پاک میسازد و عدالت را در گستره زمین جاری مینماید.
امام علی بن موسی(ع) فرمود: «ای دعبل، پس از من، فرزندم محمد ـ جوادالائمه ـ و پس از او فرزندش علی ـ امام هادی ـ و بعد از او فرزندش حسن ـ امام عسگری ـ به امامت خواهد رسید و پس از او فرزندش «حجت قائم» امام خواهد بود که در دوران غیبتش مردمان به قیام و قدومش چشم خواهند دوخت. زمانی که بر مردمان ظاهر شود، همگان به اطاعت او گردن نهند.
هان! ظهور او قطعی است، آنگونه که اگر حتی یک روز از عمر جهان باقی نمانده باشد، خداوند آن روز را چنان طولانی گرداند که آن گرامی خروج نماید و زمین را بدانسان که لبریز از ستم شده، مالامال از عدل سازد.»
حیات اجتماعی امام رضا(علیهالسلام)
دوران حیات امام هشتم(ع) زمان اوج گیری گرایش مردم به اهل بیت(ع) و گسترش پایگاههای مردمی این خاندان است.
چنان که میدانیم امام از پایگاه مردمی شایستهای برخوردار بود و در همان شهر که مأمون با زور حکومت میکرد او مورد قبول و مراد همه مردم بود و بر دلها حکم میراند… نشانهها و شواهد تاریخی ثابت میکند که (در این دوران) پایگاه مردمی مکتب علی(علیهالسلام) از جهت علمی و اجتماعی تا حد بسیاری رشد کرده و گسترش یافته بود. در آن مرحله بود که امام رضا(علیهالسلام) مسئولیت رهبری را به عهده گرفت. گرچه که در دوران امامت امام رضا(علیهالسلام) دو مرحله فعالیت در سالهای خلافت هارون و سالهای خلافت مأمون را میتوان از یکدیگر جدا کرد و برای هر یک از این دو مرحله ویژگیهای متمایز از دیگری یافت، اما اگر به ویژگی عمومی این دوران بنگریم، خواهیم دید؛ هنگامی که نوبت به امام هشتم(علیهالسلام) میرسد دوران، دوران وضع خوب ائمه(ع) است و شیعیان در همه جا گستردهاند و امکانات بسیار زیاد است که منتهی میشود به مسئله ولایتعهدی. البته در دوران هارون، امام هشتم(ع) در نهایت تقیّه زندگی میکردند. یعنی کوشش و تلاش را داشتند، حرکت را داشتند، تماس را داشتند، منتهی با پوشش کامل. مثلاً دعبل خزاعی که درباره امام هشتم(ع) در دوران ولایتعهدی آن طور حرف میزند دفعتاً از زیر سنگ بیرون نیامده.
جامعهای که دعبل خزاعی را میپرورد یا ابراهیم بن عباس را که جزو مداحان علی بن موسی الرضا(ع) است، یا دیگران و دیگران؛ این جامعه بایستی در فرهنگ ارادت به خاندان پیغمبر(ص) سابقهای داشته باشد. آنچه در دوران علی بن موسی الرضا(علیهالسلام) و ولایتعهدی پیش آمد نشان دهنده علاقه مردم و جوشش محبتهای آنان نسبت به اهل بیت در دوران امام رضا(علیهالسلام) است. به هر حال همه اینها موجب شد که علی بن موسی الرضا(علیهالسلام) بتوانند کار وسیعی بکنند که اوج آن به مسئله ولایتعهدی منتهی شد. حقیقت آن است که در این دوران، بدی اوضاع میان امین و مأمون به امام کمک کرد تا بار سنگین رسالت خویش را بر دوش کشد، بر تلاشهای خود بیفزاید، و فعالیتهای خود را دوچندان کند؛ چه در این زمان زمینه آن فراهم گشت که شیعیان با او تماس گیرند و از رهنمودهای او بهره جویند و همین امر در کنار برخوردار بودن امام از ویژگیهای منحصر به فرد و رفتار آرمانی که در پیش گرفته بود سرانجام به تحکیم پایگاه و گسترش نفوذ امام در سرزمینهای مختلف حکومت اسلامی انجامید. ایشان یک بار زمانی که درباره ولایتعهدی سخن میگوید، به مأمون چنین اظهار میدارد: این مسئله که بدان وارد شدهام هیچ چیز بر آن نعمتی که داشتهام نیفزوده است. من پیش از این در مدینه بودم و از همان جا نامهها و فرمانهایم در شرق و غرب اجرا میشد و گاه نیز بر الاغ خود مینشستم و از کوچههای مدینه میگذشتم، در حالی که در این شهر عزیزتر از من کسی نبود.
در اینجا بسنده است سخن ابن مونس – دشمن امام – را بیاوریم که به مأمون میگوید:ای امیر مؤمنان، این که اکنون در کنار توست، بتی است که به جای خدا پرستش میشود.
در چنین شرایطی و پس از آن که حضرت رضا(علیهالسلام) بعد از پدر مسئولیت رهبری و امامت را به عهده گرفت، در جهان اسلام به سفر پرداخت و نخستین مسافرت را از مدینه به بصره آغاز فرمود، تا بتواند به طور مستقیم با پایگاههای مردمی خود دیدار کند و درباره همه کارها به گفتگو بپردازد. عادت او چنین بود که پیش از آن که به منطقهای حرکت کند، نمایندهای به دیار گسیل میداشت تا مردم را از ورود خویش آگاه کند تا وقتی وارد شهر میشود مردم آماده استقبال و دیدار باشند. سپس با گروههای بسیار بزرگ مردم اجتماع بر پا میکرد و در باره امامت و رهبری خود با آنان گفتگو میفرمود. آنگاه از آنان میخواست تا از او پرسش کنند تا پاسخ آنان را در زمینههای گوناگون معارف اسلامی بدهد.
سپس میخواست که با دانشمندان علم کلام و اهل بحث و سخنگویان، همچنین با دانشمندان غیر مسلمان ملاقات کند تا در همه باب مناقشه به عمل آورند و با او به بحث و مناظره بپردازند. پدران حضرت رضا(علیهالسلام) به همه این فعالیتهای آشکار مبادرت نمیکردند. آنان شخصاً به مسافرت نمیرفتند تا بتوانند مستقیم و آشکار با پایگاههای مردمی خود تماس حاصل کنند. اما در دوران امام رضا(علیهالسلام) این مسئله امری طبیعی بود، چرا که پایگاههای مردمی بسیار شده و نفوذ مکتب امام علی(علیهالسلام) از نظر روحی و فکری و اجتماعی در دل مسلمانان که با امام آگاهانه همیاری میکردند افزایش یافته بود. پس از آنکه امام مسئولیت امامت را به عهده گرفت همه توانایی خود را در آن دوره، در توسعهی پایگاههای مردمی خود صرف کرد اما رشد و گسترش آن پایگاهها و همدلی آنان با کار امام به این معنی نبود که او زمام کارها را به دست گرفته باشد.
با وجود همه آن پیشرفتها و افزایش پایگاههای مردمی، امام به خوبی میدانست و اوضاع و احوال اجتماعی نشان میداد که جنبش امام(علیهالسلام) در حدی نیست که حکومت را در دست گیرد، زیرا با پایگاههای گستردهای که حضرت داشت، گرچه از او حمایت و پشتیبانی میکردند، اما این پایگاهها نمیتوانستند پایه حکومت امام(علیهالسلام) شوند. چه، پیوند آنها با امام پیوند فکری پیچیده و عمومی بود و از قهرمانی عاطفی نشانی داشت. این همان احساسهای آتشین بود که روزگاری پایه و اساسی بود که بنی عباس بر آن تکیه کردند و برای رسیدن به حکومت بر امواج آن عواطف سوار شدند. اما طبیعت آن پایگاهها و مانندهای آن به درد آن نمیخورد که راه را برای حکومت او و در دست گرفتن قدرت سیاسیاش هموار سازد. امام رضا(علیهالسلام) در این مرحله خود را آماده آن میکرد تا مهار حکومت را به دست گیرد، اما با شکلی که خود مطرح کرده بود و میخواست، نه در شکلی که مأمون اراده میکرد و در آن شکل، ولایتعهدی را به او عرضه داشت و او آن را رد کرد و نخواست.
این تصویری است از دوران امام که میتواند در تفسیر دو رخداد مهم یعنی مسئله ولایتعهدی و نیز مسئله پیشنهاد خلافت به امام از سوی مأمون برای ما راهگشا باشد. به تعبیری دیگر، میتوان گفت تنشهای موجود در آن زمان هنوز باقیماندههایی از طوفانی بود که از چند دهه قبل علیه حکومت اموی و از سوی دو خاندان مهم علوی و عباسی بر پا شده بود. در میان چنین طوفانی بود که قدرت طلبان خاندان عباسی بر اسبهای لجام گسیخته خود مینشستند و هر گونه که میخواستند به سوی هدف خود – و با این دیدگاه که هدف وسیله را توجیه میکند – میراندند و گاه هم در این هیاهو و در غیاب دیدههای مردم، خنجری هم از پشت به خاندان علوی میزدند و پس از آن میوهای را که در دست مجروح این خاندان بود، به زور و به چنگال نیزه میربودند.
خاندان عباسی از سویی از نام «آل محمد» سوء استفاده میکرد، چندان که گاه به خاطر نزدیکی طرز کار یا تبلیغاتشان با آل علی، در مناطق دور از حجاز این گونه وانمود میکردند که همان خط آل علی هستند. حتی لباس سیاه بر تن میکردند و میگفتند: این پوشش سیاه لباس ماتم شهیدان کربلا و زید و یحیی است و حتی عدهای از سرانشان، خیال میکردند که دارند برای آل علی کار میکنند. از سویی دیگر نیز همین خلفای خاندان عباسی از همان روزهای نخست سلطه خود، کاملاً میزان نفوذ علویان را میدانستند و از آن بیم داشتند. سختگیریهایی که از همان دوران آغازین حکومت عباسی علیه یاران ایشان به عمل آمد، گواهی بر این ترس و وحشت عباسیان از اهل بیت(ع) و علاقه مردم به آنان است. گواهی دیگر آن که آورده اند: منصور هنگامی که به جنگ با محمد بن عبدالله و برادرش ابراهیم – از علویان – مشغول بود شبها را نمیخوابید، حتی در همین زمان دو کنیز برای او آوردند که آنها را رد کرد و گفت: امروز روز زنان نیست و مرا با آنان کاری نه، تا آن زمان که بدانم سر ابراهیم از آن من و یا سر من از آن ابراهیم میشود. او در همین جنگها پنجاه روز جامه از تن نکند و از فزونی اندوه نمیتوانست درست سخن خود را پی گیرد. این نگرانی در دوران پس از منصور نیز ادامه یافت و نگرانی مهدی و هارون عباسی بیش از منصور بود، چندان که در همین دوران امام کاظم(علیهالسلام) آن زندانهای سخت خود را گذراند.
پس از این دو، نوبت به مأمون رسید. در دوران مأمون مسئله دشوارتر و بزرگتر و مشکل آفرین تر بود. چه، شورشها و فتنههای فراوانی سرتاسر ولایتها و شهرهای بزرگ اسلامی را در برگرفته بود تا جایی که مأمون نمیدانست چگونه آغاز کند و چه سان به حل مسئله بپردازد. او میدید و از این رنج میبرد که سر نوشتش و سر نوشت خلافتش در معرض تند بادهایی قرار گرفته که از هر سو بر آن میتازد. مأمون در کنار این ترس و نگرانی از هوشی سرشار، فهمی قوی، درایتی بی سابقه، شجاعتی کم نظیر و جدیتی راهگشا بهرهمند بود و اینها همه در کنار هم، او را بدان رهنمون شد که ابتکاری تازه بر روی صحنه آورد و امام هشتم را باتجربهای بزرگ رویاروی سازد و مسئله ولایتعهدی را پیش آورد، هرچند در این زمینه نیز، تدبیر امام(علیهالسلام) او را ناکام ساخت.
امامت علی بن موسی الرضا علیهالسلام
زندگی و شخصیت امامان شیعه، دو جنبه ارزشی متمایز و با این حال مرتبط به هم دارد:
۱ـ شخصیت عملی و علمی و اخلاقی و اجتماعی آنان که در طول زندگی ایشان، در منظر همگان شکل گرفته است و فهم و ادراک آن نیاز به پیش زمینههای اعتقادی و مذهبی خاص ندارد، بلکه هر بیننده فهیم و دارای شعور و انصاف میتواند، ارزشها و امتیازهای آنان را دریابد و بشناسد.
۲ـ شخصیت معنوی و الهی آنان که ریشه در عنایت ویژه خداوند نسبت به ایشان دارد. شناخت این بعد از شخصیت اهل بیت(ع) نیاز به معرفتهای پیشین دارد؛ یعنی نخست باید به رسالت پیامبر ایمان داشت و براساس رهنمودهای آن حضرت، ولایت عترت را پذیرفت و برای شناخت جایگاه عترت به روایات و راویان معتبر اعتماد کرد و کوتاه سخن این که بینشهای مذهبی مختلف، میتواند مانع شناخت این بعد از شخصیت اهل بیت(ع) باشد.
ارزشگذاری برای هر یک از این دو بعد شخصیت امامان و ترجیح یکی بر دیگری کار آسانی نیست، زیرا چنان که گفته شد، میان آن دو ارتباطی وثیق وجود دارد، ولی از آن جا که امامت و ولایت اهل بیت(ع)، مشخصترین ویژگی آنان به شمار میآید، محققان تاریخ و سیره، فصل مستقلی را به این امر اختصاص دادهاند و به نقل نصوص و روایات معتبر و مستند پرداختهاند. نقل این نصوص، درباره برخی امامان از اهمیت بیشتری برخوردار بوده است و امام علی بن موسی(ع) از آن جمله است، زیرا پس از موسی بن جعفر(ع) میان شیعیان آن حضرت پراکندگی و اختلاف نظر پدید آمد و در قبال معتقدان به امامت علی بن موسی(ع)، جریان دیگری تحت عنوان واقفیه شکل گرفت که خط امامت را به امام موسی بن جعفر(ع) پایان یافته میدانست و بدینسان اثبات امامت علی بن موسی(ع) و تداوم خط ولایت، از اهمیت خاصی برخوردار شد.
در آینه روایات
بررسی تمامی روایات در این زمینه، فراتر از گنجایش این نوشته خواهد بود. از این رو، به چند روایت گزیده اشاره خواهیم داشت.
روایات در این زمینه به سه دسته تقسیم میشوند:
۱ـ روایاتی که از پیامبر نقل شده و در آنها بر اسامی امامان دوازده گانه تصریح شده و نام امام رضا(ع) در زمره آنان است.
۲ـ روایاتی که از برخی امامان شیعه درباره امام رضا(ع) بیان شده است.
۳ـ روایاتی که از موسی بن جعفر(ع)، در مورد امام بعد از آن حضرت، ثبت شده است.
از دسته نخست میتوان به روایتی اشاره داشت که مرحوم صدوق از چند طریق به استناد سخن جابربن عبدالله انصاری نقل کرده است.
جابر گفت: «پس از ولادت حسین بن علی بر فاطمه وارد شدم تا به او تهنیت گویم. در دست فاطمه، صحیفهای دیدم، پرسیدم: این صحیفه چیست؟
فاطمه فرمود: در آن، نام امامانی است که فرزندان من هستند.
از آن بانوی مکرمه اجازه خواستم تا در آن بنگرم و چون نگریستم، نام تمام امامان را با ذکر مشخصات اسمی هر یک در آن دیدم.»
آن گاه جابر جزئیات آنچه را که در آن لوح یا صحیفه دیده بود، برای امام باقر(ع) به تفصیل بیان داشت.
از اینگونه احادیث که در زمره امامان معصوم، به نام «علی بن موسی» و امامت آن حضرت تصریح شده باشد، در منابع حدیثی و متون روایی بسیار است. از احادیث دسته دوم میتوان به این حدیث اشاره کرد: در کتاب الغیبه، تألیف شیخ طوسی روایت شده است: «جابر جعفی از امام باقر(ع) درباره تأویل آیه شریفه (ان عده الشهور عندالله اثنا عشر شهراً…) پرسید، امام نفس عمیقی کشیده، آنگاه فرمود: … دوازده ماه، امامان هستند.»
جالب است که در این حدیث از امام علی بن موسی(ع) با لقب «رضا» یاد شده است.
مهمترین بخش در باب نص بر امامت امام دسته سوم از روایات است که در آن امام پیشین، مژده آمدن امام بعد از خود را داده و با ذکر مشخصات، جانشین پس از خود را معرفی کرده است.
امام موسی بن جعفر(ع) در موارد بسیار و به مناسبتهای گوناگون به شناساندن امام بعد از خود، پرداخته است.
داوود بن کثیر رقی میگوید: به موسی بن جعفر(ع) گفتم: «من اکنون پیر شدهام و آن نیروی گذشته را ندارم، چه بسا نتوانم مثل گذشته به دیدار شما نایل آیم، از امام پس از خود، مرا آگاه کنید.
امام در پاسخ فرمود: امام پس از من، فرزندم علی است.»
علامه مجلسی در فصل دلایل امامت امام رضا(ع)، چهل و هشت روایت را نقل کرده است که امام کاظم(ع) فرزند خویش «علی بن موسی الرضا» را به عنوان وصی و جانشین بعد از خود معرفی کرده است.
پیدایش واقفیه
با وجود روایاتی که به آنها اشاره شد و علی رغم آشکار بودن نشانههای امامت در سیره و سیمای امام رضا(ع)، بعضی امامت حضرت را نپذیرفتند و به عقیده «وقف» قایل شدند و اعتقاد یافتند که موسی بن جعفر(ع) قائم امت بوده و همچنان در قید حیات به سر میبرد. این افراد به «واقفه» یا «واقفیه» شهرت یافتند.
رهبران واقفیه همانند دیگر مردم، حتماً از زبان امام هفتم(ع)، سخنانی را درباره امام پس از خود شنیده بودند و حتی روایات فراوانی که در معرفی مهدی موعود(عج) از امامان و نیز از شخص موسی بن جعفر(ع) وارد شده بود، مجالی برای انحراف نمیگذاشت، ولی انگیزههای خاص به این انحراف منتهی شد و بدان دامن زد.
انگیزههای پنهان
رهبران واقفیه و طراحان این طرز فکر و اندیشه، در زمان حیات امام هفتم(ع)، از کارگزاران بوده و خزانهداری اموال را برعهده داشتند. هنگام رحلت امام سرمایه بسیاری، نزد آنان بود. برای نمونه، نزد ابی حمزه بطائنی سی هزار دینار، نزد زیاد بن مروان قندی هفتاد هزار دینار و نزد عثمان بن عیسی رواسی نیز سی هزار دینار موجود بود.
امام کاظم(ع)، همه امور را برای دوران پس از حیات خود، به فرزندشان، علی بن موسی الرضا(ع) تفویض کرده بود، ولی خزانهداران چارهای اندیشیدند، تا از واگذاری اموال بر جا مانده، به ولی امر یعنی امام رضا(ع) خودداری کنند. از این رو، چنین وانمود کردند که موسی بن جعفر(ع) قائم آل محمد است و همچنان زنده است و آنان همچنان نمایندگان اویند.
احمدبن حماد گوید: عثمان بن عیسی رواسی، از جمله کارگزاران موسی بن جعفر(ع) بود که در مصر انجام وظیفه میکرد. اموال فراوان و کنیزانی چند، نزد او وجود داشت. حضرت رضا(ع) پس از رحلت پدرشان، به عثمان بن عیسی نوشتند که آن اموال را بازگرداند. او در پاسخ امام نوشت: «ان اباک لم یمت»؛ پدرت از دنیا نرفته است.
امام دیگر بار به او نامه نوشتند و رحلت پدر بزرگوارشان را یادآور شدند و بر رحلت ایشان دلیل آوردند، ولی او همچنان بر نظر خود پافشاری کرده، از بازگرداندن اموال، سرپیچی کرد.
نکته جالب توجه، این است که ارتحال هفتمین امام، در شمار روشنترین رخدادهای تاریخ امامان است، بویژه آن که دستگاه خلافت، چند روز، جسد امام را کنار پل بغداد، به نمایش گذارد و از بزرگان قوم نیز گواه گرفت که حضرت به مرگ طبیعی از دنیا رفته است. به هر حال چنین جریانی پیش آمد و تعدادی به نام واقفیه ظهور کردند. شایان یاد است که شخص موسی بن جعفر(ع)، پیدایش چنین حرکتی را پیشبینی کرده و در سخنانی به محمدبن سنان فرموده است: «در این سال حرکتی پدید خواهد آمد، از آن اندوهگین مباش که جای نگرانی نیست… (آنگاه حضرت فرمود:) هرکس در حق فرزندم ستم روا دارد و پس از من امامت او را انکار کند، مانند کسی است که در حق علی بن ابیطالب(ع) ستم کرده و جانشینی و امامت او پس از پیامبر را انکار کرده است.»
شخصیت معنوی امام رضا علیهالسلام
بررسی هر یک از ابعاد معنوی، علمی، اجتماعی و اخلاقی شخصیت علی بن موسی، اهمیت خاص خود را داراست. چه بسا گروهی شیفته جنبه علمی و مناظرات و مباحثات آن حضرت باشند و در شناختن و نمایاندن چهره علمی آن امام، اهتمام فزونتری داشته باشند، ولی توجه به این حقیقت که علم، اخلاق و شخصیت اجتماعی و سیاسی امامان، تحت تأثیر شخصیت معنوی و عبادی ایشان قرار داشته است و آنان هر کمالی را از این رهگذر کسب کردهاند و خدامحوری، منش و کنش آنان به ایشان عزت و امتیاز بخشیده است، این باور را تقویت خواهد کرد که بررسی این جنبه از زندگی امام شایسته تقدم و توجه فزونتر است. آنچه از جلوههای عبودیت و بندگی آن حضرت در آینه اخبار و نقلهای تاریخی به یاد مانده، در بیان فهرست گونه زیر میتوان شاهد آن بود:
ـ شبها، کم میخوابید و بیشتر شب را به عبادت سپری میکرد.
ـ بسیاری از روزها را روزه داشت و بویژه روزهای اول، نیمه و آخر هر ماه را روزه میگرفت و میفرمود: «ذلک صوم الدهر»؛ اگر کسی این چند روز را روزه گیرد، به شخصی ماند که تمام عمر، روزه بوده است.
ـ سجدههایش بسیار طولانی بود، به گونهای که اگر پس از نماز صبح در برابر حضرت حق، به خاک میافتاد، تا دمیدن آفتاب صبحگاهی، همچنان در سجده بود.
ـ قرآن بسیار تلاوت میکرد و انس امام با قرآن چنان بود که جز از قرآن نمیگفت، پاسخ او به هر پرسشی، از قرآن بود. تمثیلهای او نیز برگرفته از قرآن بود.
ـ هنگامی که در بستر خواب قرار میگرفت، به یاد خدا و تلاوت قرآن مشغول میشد.
ـ در تلاوت آیات نورانی قرآن، اگر به آیهای میرسید که در آن سخن از دوزخ و کیفر الهی بود، سخت میگریست و از آن به خدا پناهنده میشد.
ـ به نماز در اول وقت اهتمام داشت، روزهایی نیز که روزه داشتند، هنگام افطار، نخست نماز میخواندند.
ـ نوافل، بویژه نماز شب را حتی در سفر رها نمیکرد و چون ثلث آخر شب فرا میرسید، از بستر بر میخاست، در حالی که ذکر بر لب داشت. به محل وضو رفته، مسواک میکرد، وضو میگرفت، به نماز میایستاد و هر شب، علاوه بر نافله شب، نماز جعفر طیار را نیز میخواند. تا هنگام نماز صبح و پس از انجام فریضه صبح، به تعقیبات ادامه داده، با طلوع خورشید، سجده شکر میکرد و این مرحله عبادی را به انجام میرسانید.
ـ همواره ذکر خدا را بر زبان داشت.
ـ از خدا سخت میترسید.
ـ در غیر نماز نیز به مناجات با خدا، انس داشت.
ـ بسیاری وقتها، به خواندن نماز اشتغال داشت.
ـ رجاء بن ابی ضحاک، مأمور شد تا حضرت را از مدینه به مرو، همراهی کند، خلیفه به وی دستور داد، در تمام شبانه روز و در طول سفر، ملازم و همراه امام باشد. او در پایان سفر چنین گفت: «به خدا سوگند، کسی را نیافتم که از او پرهیزکارتر باشد و بیش از آن گرامی به یاد خدا و در خوف از خدا به سر برد.»
آنگاه وی به جلوههای مختلف عبادت امام نیز اشاره میکند، که در این مختصر نمیگنجد.
حضور امام رضا(ع) در میدان عبادت، حضوری انزوا طلبانه نبود و عبادت و بندگی به درگاه خدا را وسیله رها کردن مسؤولیتهای اجتماعی و پرداختن به واقعیتهای زندگی قرار نداده بود، بلکه آن گرامی در اوج زهد و تقوا، شخصیتی سازنده و حاضر در میدانهای علمی و اجتماعی بود.
هارون، نگران آینده
هارون در سالهای پایانی عمر خود، به حکومت عباسیان و آینده آن میاندیشید. به همین منظور در سال ۱۷۵ ه. ق، فرزندش محمد امین را که هنوز بیش از پنج سال از عمرش نگذشته بود، برای جانشینی پس از خود معرفی کرد.
هفت سال بعد، یعنی در سال ۱۸۲ ه. ق، با معرفی عبدالله مأمون به جانشینی امین، در تثبیت حکومت عباسی کوشید. هارون در سال ۱۸۶ ه. ق، همراه فرزندانش، امین، مأمون و مؤتمن، عازم حج شد. در آن جا، عهدنامهای را در حضور شخصیتها و رجال سیاسی، قضایی و نظامی به امضای دو فرزندش امین و مأمون رساند و نسخهای از آن را درون کعبه به دیوار آویخت. در این قرارداد، ضمن معرفی فرزندانش برای اداره دستگاه خلافت، یکی پس از دیگری، از آنان پیمان گرفت که نقض عهد نکنند. آنگاه هارون دستور داد تا متن آن را، برای حاضران در موسم حج بخوانند تا پس از بازگشت حاجیان، موضوع جانشینی امین و مأمون میان همه مردم منتشر شود.
در پی این اقدام، هارون ضمن تقسیم هدایا و عطایای فراوان میان مردم مدینه، دستور داد، تا به موجب سندی، کشور پهناور اسلامی آن روز را میان امین، مأمون و مؤتمن قسمت کنند. ولی از آن جا که هرگاه حکومت با قدرت طلبی و حرص و آز و بیتقوایی همراه گردد، همه عهدها و ارزشها نادیده گرفته میشود، تدابیر هارون در جهت همسازی امین و مأمون و هماهنگی آنان در سیطره بر ممالک اسلامی چندان دوام نیافت و برادری آنان به دشمنی کشیده شد.
سرنوشت امین
فرمانده سپاه مأمون به درخواستهای امین، وقعی ننهاد و سرانجام وی را دستگیر کرد و در حادثه حمله چند مرد مسلح با ضرباتی چند، امین از پای درآمد. بدین ترتیب طومار زندگی امین برچیده شد و بغداد سقوط کرد و این آغازی بود بر سلطه مأمون بر بغداد و دیگر بلاد اسلامی. هر چند مأمون در این نبرد به پیروزی بزرگی دست یافت، ولی بدون شک، حکومتی پرفراز و نشیب را پیش روی داشت، زیرا از نظر عباسیان و هوادارانشان، امین خلیفه قانونی پس از هارون بود و آنان او را به عنوان ولی امر، شناخته و اطاعت او را بیچون و چرا بر خود لازم میدانستند. از سوی دیگر، امین از امتیاز دیگری نیز برخوردار بود، زیرا او فرزند زبیده بود و زبیده، نزد هارون و در نظر مردم، منزلت خاصی داشت. بنابراین، حرکت نظامی مأمون نمیتوانست پشتوانه لازم مردمی را دارا باشد. از این رو هنگامی که سر بریده امین را نزد مأمون آوردند، فضل بن سهل که نقشی اساسی در زمینهسازی و هدایت نبرد خونین بغداد داشت، گفت: «شمشیرها و زبانهای مردم علیه ما به کار افتاد.»
مأمون چون این سخن را شنید، گفت: «دیگر کار از کار، گذشته است، برای نجات از این باتلاق و پوزش از آن چارهای بیندیش.»
از این رو، هنگامی که نامه زبیده، به دست مأمون رسید، وی گفت: «من همان سخن را میگویم که علی بن ابی طالب(ع) در مورد قتل عثمان گفت، که سوگند به خدا من او را نکشتم. من نیز سوگند میخورم که کشنده امین نیستم؛ نه گفتهام، نه به این قتل راضی بوده و نه به انجام آن فرمان دادهام.»
ویژگیهای مأمون
وی هفتمین خلیفه عباسی است و نسبت به برادرش و نیز در مقایسه با دیگر خلفای عباسی، از ویژگیهایی برخوردار بوده است. برای روشن شدن این مطلب، دیدگاههای بسیاری را از نظرتان میگذرانیم:
ـ سیوطی در شرح حال او مینویسد: «مأمون، از نظر دوراندیشی، اراده استوار، بردباری، دانش، زیرکی، بزرگی، شجاعت و جوانمردی، بر تمام خلفای عباسی برتری داشت.»
ـ احمد امین مصری مینویسد: «مأمون در عین حال که در مجالس عیش و نوش شرکت میجست، به کتاب و فلسفه و بحث و جدل و مناظره علمی و مباحث فقهی و… علاقه شدید داشت.»
ـ ابن الندیم از مأمون با عنوان «داناترین خلفا به فقه و کلام» یاد میکند. وی مردی زیرک بود و چهرهای بس پیچیده داشت. گاهی چونان دینداری دلسوز ظاهر میشد، مردم را به علت کوتاهی در امر اقامه نماز و فرو رفتن در لذات و پیروی از شهوات نکوهش میکرد و آنان را از عذاب الهی میترساند. و زمانی خودش در بزم عیش و نوش و مجلس لهو و لعب، شرکت میجست.
روزی ادعای تشیع میکرد و وجودش را لبریز از دوستی و عشق به علی نشان میداد و در فاصله اندکی، نقاب از چهره برگرفته، تا آن جا پیش رفت که حاضر نبود حتی از حجاج بن یوسف، آن عنصر تبهکار و جلاد، خرده گیرند.
از آن جا که شناخت شرایط سیاسی عصر امام علی بن موسی(ع)، پیوند تنگاتنگی با شناخت ویژگیهای حاکمان آن عصر دارد، ناگزیر باید توجه بیشتری را در این باره معطوف داریم.
افسانه تشیع مأمون
از جمله تدابیر مأمون در جهت ایجاد فضای جدید سیاسی و بر هم زدن معادلات پیشین و مبهم ساختن مسائل در نگاه توده مسلمانان، اظهار تشیع و ارادت به اهل بیت(ع) بود.
کسانی که مأمون را علاقهمند به خاندان پیامبر معرفی کردهاند، بیشتر به اظهارات وی در سخنرانیها، مناظرهها، قصیدهها و… استناد جستهاند که در مواردی چند، او به برتری علی بن ابی طالب(ع) اعتراف کرده، یا مؤلفان شیعه را مورد حمله قرار داده است. علاوه بر این، برخی عملکردهای وی نیز مانند: خوشرفتاری با علویان، بازگرداندن فدک یا تفویض ولایتعهدی به امام رضا(ع) را مؤید اظهارات خلیفه دانستهاند.
مسعودی مینویسد: «مأمون همواره اظهار تشیع میکرد و خود را شیعه مینمود.»
ـ ابن جوزی قصیدهای از مأمون آورده است که در آن میگوید:
-
الام علی حب الوصی ابی الحسنخلیفه خیر الناس و الاول الذی
-
و ذلک عندی من عجائب ذی الزمناعان رسول الله فی السروالعلن
من به خاطر دوستی جانشین پیامبر(ص)، علی(ع)، سرزنش میشوم، در حالی که سرزنش از شگفتیهای روزگار است.
او جاشین بهترین مردم است و او نخستین شخصی است که پیامبر را در نهان و آشکار، یاری کرده است.
در قصیده دیگری از مأمون آمده است:
-
لا تقبل التوبه من تائباخو رسول الله حلف الهدیان جمعا فی الفضل یوما فقدفقدم الهادی فی فضلهان مال ذو النصب الی جانباکون فی آل نبی الهدیحبهم فرض نؤدی به
-
الا بحث بن ابی طالبو الاخ فوق الخل و الصاحبفاق اخوه رغبه الراغبتسلم من اللائم و العائبملت مع الشیعی فی جانبخیر نبی من بنی غالبکمثل حج لازم واجب
توبه هیچ توبه کنندهای پذیرفته نیست، مگر به خاطر محبت فرزند ابی طالب(علی) برادر رسول خدا(ص) و همپیمان او در هدایتگری، و این در حالی است که برادر، برتر از دوست و همراه است.
اگر روزی هم برادر و دوست، در فضیلت مقایسه شوند، برادر تفوق یابد.
پس آن شخصیت هدایتگر را در فضیلت مقدمدار، تا از ملامتگران و عیبجویان در امان مانی.
اگر ناصبیان و دشنام دهندگان به علی(ع) به جانبی تمایل یابند، من همراه با شیعیان به جانب دیگر متمایل خواهم بود.
در زمره آل پیامبر خواهم بود، او که بهترین پیامبر از فرزندان «غالب» است.
محبت آنان واجب است، به آن وفادار خواهیم بود، چونان حج که لازم و واجب است.
در تاریخ، قصیدههای بسیاری از این دست، به نام او ثبت است. وی ضمن قصیدهای، درباره متصدیان خلافت، پس از پیامبر(ص) یعنی شیخین (ابوبکر و عمر) گفته است:
-
بأیه خطه و بای معنیعلی اعظم الثقلین حقاً
-
تفضل ملحدین علی علیو افضلهم سوی حق النبی
بر چه مبنا و منطقی باید آن دو ملحد برتر از علی به شمار آیند.
علی براستی که از میان دو یادگار گرانبهای پیامبر بزرگترین است و جز بر پیامبر بر همه ایشان برتری دارد.
مأمون به دلیل سخنانی چند، از این قبیل، مورد لعن بعضی مورخان و عالمان اهل سنت، قرار گرفته است و از اینگونه اظهارات او به عنوان گناه بزرگ و نابخشودنی، یاد کردهاند.
رد فدک
یعقوبی در این مورد مینویسد: «گروهی از فرزندان امام حسن(ع) و امام حسین(ع) نزد مأمون آمده، مدعی شدند که فدک، حق زهرا(س) مادر ماست، رسول خدا آن را به عنوان «نحله» و هدیه در زمان حیات خود، به دخترشان بخشیدهاند. لکن ابوبکر، در نخستین روزهای حکومت خود، حق مالکیت را از مادر ما سلب، و فدک را جز اموال عمومی اعلام کرد. آنگاه فاطمه در مقام احقاق حق خویش برآمد، خلیفه از او درخواست گواه کرد. او علی(ع) و حسنین(ع) و ام ایمن را گواه قرار داد. ابوبکر نپذیرفت و بدین صورت، فرزندان زهرا از حق مسلم خود محروم شدند و دیگران از منافع آن بهره بردند. اکنون ما برای مطالبه حق خود نزد تو آمدهایم.
مأمون دستور داد تا اجلاسی با حضور فقیهان تشکیل شود. وی پس از اثبات حقانیت فرزندان فاطمه(س) سندی نوشت و فدک را به این خاندان بازگرداند. مأمون سند را به «محمدبن یحیی بن حسین بن زیدبن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب» و «محمدبن عبدالله بن حسن بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب» تسلیم کرد.
ابن ابی الحدید معتزلی، شارح نهجالبلاغه نیز داستان بازگرداندن فدک را با نقل دیگری بیان کرده، و بازگشت آن را به خاندان رسالت از ابتکارهای مأمون میداند.
او میافزاید: «وقتی مأمون دستور داد تا سند آن را برای اولاد فاطمه(س) بنویسند، دعبل خزاعی برخاست و قصیده معروف خود را خواند که با بیت زیر آغاز میشود:
-
اصبح وجه الزمان قد ضحکا
-
برد مأمون هاشم فدکا
چهره زمان خندان شد، آن گاه که مأمون فدک را به بنی هاشم باز گرداند.
موضعگیری دوگانه
بسیار اتفاق افتاده است که مأمون در مورد افرادی، موضعگیری متفاوت داشته است. هرثمه، فضل بن سهل، علی بن موسی الرضا(ع) و… روزی مورد حب خلیفه و زمانی مورد غضب او بودهاند و این دوستیها و دشمنیها چندان پایدار نبوده، بلکه به موقعیت حکومتی و شرایط سیاسی اجتماعی خلیفه بستگی داشته است. گواه صادق این سخن، مقایسه میان موضعگیریهای مأمون در خراسان و سیاست او به هنگام رسیدن به بغداد است که در هر مورد با مقتضیات و مصالح موجود هماهنگ بوده است. او در مرو بشدت اظهار دوستی علی بن ابی طالب(ع) را مبنا قرار داده و خلفا را مورد لعن قرار میدهد، ولی هنگامی که به بغداد میآید، با خواندن قصیدههایی، موضعگیری تازهای را به نمایش میگذارد:
-
اصبح دینی الذی ادین بهحب علی بعد النبی و لاثم بن عفان فی الجنان معالا ولا اشتم الزبیر و لاو عایشه الام لست اشتمها
-
و لست منه الغداه معتذراًاشتم صدیقاً و لا عمراًالابرار ذاک القتیل مصطبراًطلحه ان قال قائل غدراًمن یفتریها فنحن منه براء
دینی که بدان معتقدم و روز قیامت هیچگاه از آن پوزش نخواهم خواست، آن است که علی(ع) را بعد از پیامبر دوست میدارم و ابوبکر و عمر را دشنام نخواهم گفت و نه عثمان بن عفان را که کشته شد با شکیبایی و اکنون در بهشت با نیکان است. زبیر و طلحه را نیز دشنام نخواهم داد، هر چند گویند که آنان عهدشکنی کردند و سرانجام عایشه ام المؤمنین را نیز مورد دشنام قرار نمیدهم و از کسی که به او بهتان زند، ما بیزاریم.
آیا محتوای این قصیده با گرایش به تشیع سازگار است؟ چگونه است که حتی با طلحه و زبیر به عنوان رهبران «ناکثین»، این چنین متواضعانه برخورد میشود؟
جای بسی شگفتی است که مأمون نسبت به حجاج بن یوسف ثقفی که عصاره جنایتها بود، حاضر نیست اشکالی وارد سازد. او میگوید: «والله ما استجیز ان انتقص الحجاج بن یوسف.»
به خدا سوگند! که به خود اجازه نمیدهم تا بر حجاج بن یوسف ثقفی خرده گیرم.
و نمونههایی از این قبیل در تاریخ زندگانی مأمون بسیار است.
جای شگفتی است که برخی تاریخنگاران، اگر در مورد خاصی، خلیفه، فردی از علویان را مورد عفو قرار داده است، آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده، این اقدام مأمون را نشان شیعه بودن خلیفه بدانند، ولی تعدادی از علویان را که به دستور خلیفه به قتل رسیدهاند، نادیده انگاشته و این کشتارها را ناسازگار با اعتقاد و دیانت خلیفه ندانند! چگونه است که اظهارات زبانی او در مورد خاندان پیامبر میل او به تشیع را اثبات میکند، ولی برخورد ناخوشایند او با علی بن موسی الرضا(ع) تا به شهادت رسانیدن امام، ضدیت او با تشیع را روشن نمیسازد!
عبدالله بن موسی که یکی از علویان مشهور عصر مأمون است و همواره با خلیفه در حال مبارزه بوده است، از مکان مخفی خود نامه شدید اللحنی به مأمون دارد و در قسمتی از نامه مینویسد: «در این اندیشه بودم که کدام یک از دشمنان زیانش برای اسلام زیادتر است تا به جنگ او بروم. چون دقیق نگریستم، تو را چنین یافتم، زیرا کفار دشمنان شناخته شده اسلام بوده و مسلمانان با آنان میجنگند، ولی تو به اسلام تظاهر مینمایی و همین سبب شده است تا مردم از جنگ با تو منصرف گردند، در حالی که تو در باطن تیشه به دست گرفته و ریشههای اسلام را یک یک قطع میکنی… و بدین ترتیب، زیان تو برای اسلام از هر دشمن خطرناکی، سختتر و مؤثرتر است.»
در مورد بازگرداندن فدک نیز باید گفت که این اقدام اختصاص به مأمون نداشته است، بلکه قبل از او، دیگرانی نیز فدک را به آل علی(ع) و فرزندان فاطمه(س) بازگرداندهاند که قطعاً شیعه به شمار نمیآمدهاند. پس از آن که فدک از فاطمه(س) گرفته شد، در ردیف اموال عمومی قرار گرفت و مصرف عواید آن تا زمان معاویه تقریباً یکنواخت بود. معاویه تصمیم جدیدی گرفت بدین صورت که یک سوم منافع آن را به «مروان بن حکم» و دو قسمت دیگر را به عمروبن عثمان میداد، تا آن که پس از شهادت امام مجتبی(ع) تمام آن را در اختیار مروان قرار داد.
مروان آن را به فرزندش عبدالعزیز و او به فرزند خود عمربن عبدالعزیز بخشید. عمربن عبدالعزیز چون به خلافت رسید، برای نخستین بار آن را به فرزندان فاطمه(س) باز پس داد. بعد از مدتی با روی کار آمدن یزید بن عاتکه (م ۱۰۵ ه. ق) بار دیگر فدک از تصرف فرزندان فاطمه(س) خارج شد و در طول دوران حکومت امویان در اختیار آنان قرار داشت.
با انقراض دولت امویان و روی کار آمدن عباسیان در سال ۱۳۲ ه. ق، اولین خلیفه عباسی (ابوالعباس سفاح) بار دیگر فدک به فرزندان فاطمه(س) بازگشت، ولی منصور (م ۱۵۸ ه. ق) آن را باز پس گرفت.
مهدی عباسی (م ۱۶۹ ه. ق) بار دیگر آن را به فرزندان فاطمه(س) برگردانید، سال بعد آن را موسی بن مهدی (م ۱۷۰ ه. ق) گرفت و تا عصر مأمون این گونه ماند.
دکتر رفاعی مینویسد: «چه بسا رجال سیاسی، برای جلب توجه عامه و پیشبرد اهداف سیاسی و حکومتی خود، به دینی گرایش پیدا میکنند، ولی بعد از رسیدن به مقاصد خود، دین را به دینداران وا میگذارند.»
وی آنگاه مینویسد: «ممکن است مأمون از همین روش استفاده کرده باشد و این نظریه در مذهب مأمون قابل تأیید است.»
اندیشه خلق قرآن
یکی از رخدادهای عصر مأمون را که نشانهای بر گرایش اعتزالی وی دانستهاند، نظریه «خلق قرآن» است که از آن تعبیر به «محنت» شده است. این مسأله در مقطعی از عهد عباسیان، بحث اعتقادی، سیاسی روز شده بود، تا آن جا که برخی به دلیل مخالفت با آن محکوم به مرگ، تبعید و زندان، شدند. از افرادی که این اندیشه را نشر داده و از آن حمایت و تبلیغ کردند، «بشر مریسی» بود. هارون الرشید وی را تهدید به قتل کرد و در پی آن «بشر» ناگزیر شد، تا زمان حیات هارون، متواری باشد.
در زمان مأمون این بحث به صورت جدی مطرح شد. خلیفه در سال ۲۱۲ ه. ق، در محافل علمی از آن یاد میکرد، ولی در سال ۲۱۸ ه. ق، مردم را به پذیرش آن وادار ساخت. معتزله از این حرکت مأمون به گرمی استقبال کرده و او را بر این اقدام ستودند.
«بشر مریسی» که در عهد هارون از ترس تهدیدات او متواری بود، در ستایش از مأمون که با عقیده خلق قرآن موافق بود، چنین سروده است:
-
قد قال مأموننا و سیدناان علیاً اعنی ابا حسنبعد نبی الهدی و ان لنا
-
قولاً له فی الکتب تصدیقافضل من قد اقلت النوقاعمالنا و القران مخلوق
براستی که مأمون ما و آقای ما سخنی گفته است که کتب (همچون قرآن) آن را تأیید میکند.
همانا ابوالحسن علی، پس از پیامبر که هادی مردم است، برتر از همه است. و بدرستی که اعمال ما برای خود ماست و قرآن حادث و آفریده است.
در برابر این قصیده، یکی از شاعران اهل سنت چنین سروده است:
-
یا ایها الناس لاقول و لا عملما قال ذاک ابوبکر و لا عمرو لم یقل ذاک الاکل مبتدعبشر اراد به امحاق دینهمیا قوم اصبح عقل من خلیفتکم
-
لمن یقول کلام الله مخلوقو لا انبی و لم یذکره صدیقعلی الرسول و عندالله زندیقلان دینهم والله ممحوقمقیدا و هو فی الاغلال موثوق
ای مردم، آن کس که کلام خدا را مخلوق داند، نامه عملش از گفتار و کردار تهی است و هیچ ندارد. این سخن (مخلوق بودن قرآن) را نه ابوبکر، نه عمر، نه پیامبر(ص) و نه هیچ راستگویی نگفته است. این رأی، سخن بدعتگذاران بر خدا و پیامبر است که اینان نزد خدا زندیقاند. بشر خواسته است، با گفتارش دین آنان را از میان ببرد، زیرا دین آنان به خدا سوگند از بین رفتنی است. ای مردم اندیشه خلیفه با زنجیرهای محکمی بسته شده است.
اگرچه مهمترین گواه معتزلی بودن مأمون، همان نظریه خلق قرآن است که در عهد مأمون گسترش یافت، ولی نکته دیگری نیز در تأیید معتزلی بودن او قابل توجه است و آن این که معتزلیان، امام علی(ع) را سزاوارتر از دیگران به حکومت میدانستند و مأمون نیز از آن جهت که به اعتزال گرایش داشت، در اشعارش حضرت علی(ع) را ستایش میکرد و نه از آن جهت که شیعه بود! مأمون در یکی از سخنانش میگوید: «بسیاری مردم از آن جهت که ما برتری امیرمؤمنان را بر سایر صحابه، عنوان نمودهایم، بر ما خرده میگیرند و چنین پنداشتهاند که برتر دانستن علی بر دیگر خلفا به معنای کوچک شمردن دیگران است. در حالی که هرگز چنین نیست. سوگند به خدا اجازه نخواهم داد، کسی حتی از حجاج بن یوسف عیبجویی کند و او را مورد لعن و طعن قرار دهد، تا چه رسد به سلف طیب.»
مأمون و دیانت سیاسی
سرانجام بعضی معتقدند که اصولاً زمامداران خود سر و دنیا طلب، در حقیقت به هیچ دین یا مسلکی پایبند حقیقی نیستند و همه دفاع و ستیز آنان بر محور منافع سیاسی آنان میچرخد و دینداری آنان در واقع نوعی دیانت سیاسی است. به هر حال، در یک جامعه دینی، اظهار به دینداری شرط سیاست و حاکمیت است و مأمون کسی نبود که این شرط را نداند و با نادیده گرفتن آن، حکومتش را به خطر اندازد.
یکی از صاحبنظران در این باره مینویسد: «شخصیتهای سیاسی، هزاران راه را میپیمایند تا عواطف مردم را جلب نمایند و برای عقاید مردم، احترام خاصی قایل میشوند، هر چند جز اهداف سیاسی خود منظوری ندارند.»
با توجه به گستردگی سرزمین اسلامی آن روز از یک سو و نشر افکار و آراء از سوی دیگر، مأمون به این نتیجه رسیده است که باید چندگانه عمل کند. او زمامداری با تدبیر و اندیشه بود که کولهباری از تجربههای تلخ و شیرین زمامداران قبل را نیز مورد نظر قرار داده بود. بنابراین اظهارات اعتقادی وی نیز بیشتر جنبه سیاسی داشته و او براساس مصالح حکومتی سخن گفته و عمل میکرده است، نه براساس اصول اعتقادی و باورهای دینی.
شخصیت اخلاقی امام رضا علیهالسلام
میدانیم که پیامبر اکرم(ص) در اخلاق نمونه بود، تا جایی که خدایش در مقام ستایش پیامبر او را به خلق نیکو و عظیمش یاد کرده، رمز موفقیت او را نیز اخلاق ارزنده وی میداند.
امامان نیز تجلی اخلاق پیامبر بودند، به گونهای که هرکس آنان را میدید، بیاختیار به یاد رسول اکرم(ص) میافتاد. حضرت رضا(ع) نیز در زندگی فردی و اجتماعی چنین بود که خلق والای پیامبر را حکایت میکرد و به گفته شاعر:
-
یمثل النبی فی اخلاقهله کرامات و مکرماتشهود صدق لسمو ذاته
-
فانه النابت من اعراقهفی صفحات الدهر بیناتکانه النبی فی صفاته
در اخلاق او پیامبر جلوهگر میشود. چرا که او برخاسته از ریشههای نبوی است.
از او نشانههایی اعجازآمیز و ارزشهایی در اوراق تاریخ و بستر روزگاران، متجلی است و گواهانی راستین بر بزرگی او گواهند. گویا او آینه تمام نمای اخلاق و صفات پیامبر است.
ابراهیم بن عباس که از دیرزمان محضر امام را درک کرده و از آن منبع فیض الهی، بهرهها برده بود، درباره روش اخلاقی امام میگوید: «هیچگاه ندیدم آن حضرت، با سخن خود کسی را مورد اهانت و آزار قرار دهد و یا آن که کلام کسی را قبل از آن که سخن او پایان یابد، قطع کند. نیاز نیازمندان را برآورده میساخت، هرگز در حضور دیگران به چیزی تکیه نمیداد، پای خود را نزد کسی دراز نمیکرد، با خدمتکاران به نرمی سخن میگفت، در جمع، با صدای بلند نمیخندید و در حضور دیگران آب دهان را بیرون نمیانداخت.»
ابن ابی عباد، وزیر مأمون، شیوه زندگی امام را چنین یادآور شده است: «حضرت علی بن موسی(ع) در تابستان روی حصیر مینشست و فرش او در زمستان نوعی پلاس بود، دور از چشم مردم جامه خشن میپوشید و هنگام رویارویی با مردم، لباس معمولی میپوشید تا خودنمایی به زهد، تلقی نشود.»
عطر اخلاق امام، در نسیم شعر شاعران
ابونواس، از ادیبان و شعرای معروف عصر امام رضا(ع) است. وی که در ادبیات و شعر، شهره و نامدار زمان خود بوده است، با تمام توان ادبی که داشت، از ستودن امام اظهار ناتوانی کرد. ابن طولون مینویسد: «برخی از اصحاب به ابونواس اعتراض داشته، چنین گفتند: تو درباره شراب، کوه و دشت، موسیقی و… شعر سرودهای، تو را چه شده است که درباره موضوعی مهم، یعنی شخصیت والای امام علی بن موسی الرضا(ع) تاکنون چیزی نگفته و شعری نسرودهای؟ با آن که معاصر امام نیز هستی و او را بخوبی میشناسی.
ابونواس در پاسخ چنین گفت: والله ما ترکت ذلک الا اعظاما له و لیس یقدر مثلی ان یقول مثله.
سوگند به خدا که بزرگی او مانع این کار شده است. چگونه کسی چون من، درباره شخصیتی چون او مدح تواند کرد.
آنگاه ابیات زیر را سرود:
-
قیل لی انت اوحد الناسلک فی جوهر الکلام بدیعفعلام ترکت مدح ابن موسیقلت لا اهتدی لمدح
-
طرا فی فنون من الکلام النبیهیثمر الدر فی یدی مجتبیهوالخصال التی تجمعن فیهامام کان جبریل خادماً لابیه
چکیده سخن او چنین است: از من نخواهید او را بستایم، مرا توان آن نیست تا از کسی که جبرئیل خدمتگزار آستان پدر اوست مدح گویم.
قصیدهای به او منسوب است که در مرو چون چشمش به حضرت رضا(ع) افتاد، آن را سرود و گفت:
-
مطهرون نقیات ثیابهم تجریمن لم یکن علویا حین تنسبهفانتم الملأ الاعلی و عندکم
-
الصلاه علیهم اینما ذکروافماله فی قدیم الدهر مفتخرعلم الکتاب و ما جاءت به السور
امامان معصوم(ع)، پاکیزگان و پاکدامنان هستند که هرگاه نامی از ایشان به میان آید، بر آنان درود و تحیت فرستاده خواهد شد.
کسی که انتسابش به سلاله پاک علی نرسد، در روزگاران دارای مجد و افتخار نیست.
براستی که شما در جایگاه بلندی قرار دارید و علم کتاب و مضامین سورههای قرآن نزد شماست.
ابن صباغ مالکی درباره حضرتش مینویسد: «حضرت از مناقبی والا و صفاتی پسندیده برخوردار است. نفس شریفش پاک، هاشمی نسب و از نژاد پاک نبوی است.»
بعد از جریان ولایتعهدی، روزی عبدالله بن مطرف بن هامان بر مأمون وارد شد. حضرت رضا(ع) نیز در مجلس حضور داشت. خلیفه رو به عبدالله کرد و گفت: درباره ابوالحسن علی بن موسی الرضا چه میگویی؟
عبدالله گفت: «چه بگویم درباره کسی که طینت او با آب رسالت سرشته شده و ریشه در گوارای وحی دوانیده است. آیا از چنین ذاتی جز مشک هدایت و عنبر تقوا میتواند ظاهر شود؟»
اخلاق امام در بیان روایات
ـ او بسیار به مستمندان رسیدگی میکرد.
ـ به دادن صدقه بویژه در شبهای تار و به صورت پنهانی بسیار مبادرت میکرد.
ـ با خدمتگزارانش کنار یک سفره مینشست و غذا میخورد.
ـ هیچ فرقی میان غلامان و اشراف و اقوام و بیگانگان نمیگذارد، مگر براساس تقوا.
ـ همواره متبسم و خوش رو بود.
ـ بهترین بخش غذای خود را قبل از تناول، برای گرسنگان جدا میساخت.
ـ با فقرا مینشست.
ـ در تشییع جنازه شرکت میجست.
ـ خدمتکاری را که مشغول خوردن غذا بود، به خدمت فرا نمیخواند.
ـ با صدای بلند و با قهقهه هرگز نمیخندید.
ـ رفع نیاز مؤمنان و گرهگشایی از ایشان را بر دیگر کارها مقدم میداشت.
ـ روی حصیر مینشست.
ـ قرآن زیاد تلاوت میکرد.
ـ با گفتارش دل کسی را نرنجانید.
ـ سخن هیچکس را ناتمام نمیگذاشت و نمیشکست.
ـ هیچ نیازمندی را تا حد امکان رد نکرد.
ـ پای خود را هنگام نشستن در حضور دیگران دراز نمیکرد.
ـ در حضور دیگران همواره از دیوار فاصله داشت و هیچگاه تکیه نزد.
ـ همواره یاد خدا بر زبان جاری داشت.
ـ از اسراف و تبذیر سخت پرهیز داشت.
ـ به مسافری که پول خود را تمام و یا گم کرده بود، بدون چشمداشت، هزینه سفر میداد.
ـ در دادن افطاری به روزهداران کوشا بود.
ـ به عیادت بیماران میرفت.
ـ در معابر عمومی، آب دهان خود را نمیانداخت.
ـ از میهمان شخصاً پذیرایی میکرد.
ـ هنگامی که بر جمعی کنار سفره وارد می شد، اجازه نمیداد تا برای احترام وی از جای برخیزند.
ـ به سخن دیگران که وی را مورد خطاب قرار داده، از او پرسشی داشتند، با دقت کامل گوش میداد.
ـ خویش را به بوی خوش معطر میکرد، بخصوص برای نماز.
ـ به نظافت جسم و لباس بویژه موی سر توجه داشت.
ـ قبل از غذا دستها را میشست و با چیزی خشک نمیکرد، بعد از غذا نیز آنها را میشست و با حولهای خشک میکرد.
ـ اگر غذایی از حد نیاز زیاد میآمد، آن را هرگز دور نمیریخت.
ـ در حضور دیگران به تنهایی چیزی نمیخورد.
ـ بسیار بردبار و شکیبا بود.
ـ کارگری را که به مبلغ معین اجیر میکرد، در پایان افزون بر مزدش به او عطا میکرد.
ـ با همگان با رأفت و خوشرویی روبرو میشد.
ـ بسیار فروتن بود.
ـ به فقرا و بیچارگان بسیار میبخشید و آن را برای خود پسانداز میدانست.
این همه که یاد شد، بیگمان خوشهای از خرمن شخصیت اخلاقی آن امام بزرگ است و نه تمام آن.
اخلاق و رفتار امام رضا علیه السلام
امامان پاک ما در میان مردم و با مردم میزیستند،و عملا به مردم درس زندگی و پاکی و فضیلت میآموختند،آنان الگو و سرمشق دیگران بودند،و با آنکه مقام رفیع امامت آنان را از مردم ممتاز میساخت،و برگزیدهی خدا و حجت او در زمین بودند در عین حال در جامعه حریمی نمیگرفتند،و خود را از مردم جدا نمیکردند،و به روش جباران انحصار و اختصاصی برای خود قائل نمیشدند،و هرگز مردم را به بردگی و پستی نمیکشاندند و تحقیر نمیکردند…
«ابراهیم بن عباس»میگوید:«هیچگاه ندیدم که امام رضا علیه السلام در سخن بر کسی جفا ورزد،و نیز ندیدم که سخن کسی را پیش از تمام شدن قطع کند،هرگز نیازمندی را که میتوانست نیازش را بر آورده سازد رد نمیکرد،در حضور دیگری پایش را دراز نمیفرمود، هرگز ندیدم به کسی از خدمتکاران و غلامانشان بدگوئی کند،خندهی او قهقهه نبود بلکه تبسم بود،چون سفرهی غذا به میان میآمد همهی افراد خانه حتی دربان و مهتر را نیز بر سفرهی خویش مینشاند و آنان همراه با امام غذا میخوردند.شبها کم میخوابید و بیشتر بیدار بود،و بسیاری از شبها تا صبح بیدار میماند و به عبادت میگذراند،بسیار روزه میداشت و روزهی سه روز در هر ماه را ترک نمیکرد [۱] ،کار خیر و انفاق پنهان بسیار داشت، وبیشتر در شبهای تاریک مخفیانه به فقرا کمک میکرد.[۲]
«محمد بن ابی عباد»میگوید:فرش آن حضرت در تابستان حصیر و در زمستان پلاسی بود لباس او-در خانه-درشت و خشن بود،اما هنگامیکه در مجالس عمومی شرکت میکرد (لباسهای خوب و متعارف میپوشید) و خود را میآراست. [۳]
شبی امام میهمان داشت،در میان صحبت چراغ نقصی پیدا کرد،میهمان امام دست پیش آورد تا چراغ را درست کند،امام نگذاشت و خود این کار را انجام داد و فرمود:ما گروهی هستیم که میهمانان خود را بکار نمیگیریم. [۴]
یکبار شخصی که امام را نمیشناخت در حمام از امام خواست تا او را کیسه بکشد،امام علیه السلام پذیرفت و مشغول شد،دیگران امام را بدان شخص معرفی کردند،و او با شرمندگی به عذرخواهی پرداخت ولی امام بی توجه به عذر خواهی او همچنان او را کیسه میکشید و او را دلداری میداد که طوری نشده است.[۵]
شخصی به امام عرض کرد:به خدا سوگند هیچکس در روی زمین از جهتبرتری و شرافت پدران به شما نمیرسد.
امام فرمود:تقوی به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگارآنان را بزرگوار ساخت.[۶]
مردی از اهالی بلخ میگوید:در سفر خراسان با امام رضا علیه السلام همراه بودم،روزی سفره گسترده بودند و امام همهی خدمتگزاران و غلامان حتی سیاهان را بر آن سفره نشاند تا همراه او غذا بخورند.
من به امام عرض کردم:فدایتان شوم.بهتر است اینان بر سفرهیی جداگانه بنشینند.فرمود: ساکتباش،پروردگار همه یکی است،پدر و مادر همه یکی است،و پاداش هم باعمال است. [۷]
«یاسر»خادم امام میگوید:امام رضا علیه السلام به ما فرموده بود اگر بالای سرتان ایستادم (و شما را برای کاری طلبیدم) و شما به غذا خوردن مشغول بودید برنخیزید تا غذایتان تمام شود.بهمین جهتبسیار اتفاق میافتاد که امام ما را صدا میکرد،و در پاسخ او میگفتند به غذا خوردن مشغولند،و آن گرامی میفرمود بگذارید غذایشان تمام شود. [۸]
یکبار غریبی خدمت امام رسید و سلام کرد و گفت:من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم،از حجباز گشتهام و خرجی راه تمام کردهام،اگر مایلید مبلغی به من مرحمت کنید تا خود را بوطنم برسانم،و در آنجا از جانب شما معادل همان مبلغ را به مستمندان صدقه خواهم داد،زیرا مندر شهر خویش فقیر نیستم و اینک در سفر نیازمند ماندهام.
امام برخاست و به اطاقی دیگر رفت،و دویست دینار آورد و از بالای در دستخویش را فراز آورد،و آن شخص را خواند و فرمود:این دویست دینار را بگیر و توشهی راه کن،و به آن تبرک بجوی،و لازم نیست که از جانب من معادل آن صدقه بدهی…
آن شخص دینارها را گرفت و رفت،امام از آن اطاق به جای اول بازگشت،از ایشان پرسیدند چرا چنین کردید که شما را هنگام گرفتن دینارها نبیند؟
فرمود:تا شرمندگی نیاز و سؤال را در او نبینم… [۹]
امامان معصوم و گرامی ما در تربیت پیروان و راهنمائی ایشان تنها به گفتار اکتفا نمیکردند، و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ویژهیی مبذول میداشتند،و در مسیر زندگی اشتباهاتشان را گوشزد میفرمودند تا هم آنان از بیراهه به راه آیند،و هم دیگران و آیندگان بیاموزند.
«سلیمان جعفری»از یاران امام رضا علیه السلام میگوید:برای برخی کارها خدمت امام بودم، چون کارم انجام شد خواستم مرخص شوم،امام فرمود:امشب نزد ما بمان.
همراه امام به خانهی او رفتم،هنگام غروب بود،غلامان حضرت مشغول بنائی بودند امام در میان آنها غریبهیی دید،پرسید:این کیست؟عرض کردند:به ما کمک میکند و به او چیزی خواهیم داد.
فرمود:مزدش را تعیین کردهاید؟
گفتند:نه!هر چه بدهیم میپذیرد.
امام بر آشفت و خشمگین شد.من به حضرت عرض کردم:فدایتان شوم خود را ناراحت نکنید. ..
فرمود:من بارها به اینها گفتهام که هیچکس را برای کاری نیاورید مگر آنکه قبلا مزدش را تعیین کنید و قرار داد ببندید.کسی که بدون قرار داد و تعیین مزد کاری انجام دهد اگر سه برابر مزدش را بدهی باز گمان میکند مزدش را کم دادهیی،ولی اگر قرار داد ببندی و به مقدار معین شده بپردازی از تو خشنود خواهد بود که طبق قرار عمل کردهیی،و در اینصورت اگر بیش از مقدار تعیین شده چیزی به او بدهی هر چند کم و ناچیز باشد میفهمد که بیشتر پرداختهیی و سپاسگزار خواهد بود. [۱۰]
«احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی»که از بزرگان اصحاب امام رضا علیه السلام محسوب میشود نقل میکند.من با سه تن دیگر از یاران امام خدمتش شرفیاب شدیم،و ساعتی نزد امام نشستیم،چون خواستیم باز گردیم امام به من فرمود:ای احمد!تو بنشین.همراهان من رفتند و من خدمت امام ماندم،و سؤالاتی داشتم بعرض رساندم و امام پاسخ میفرمودند،تا پاسی از شب گذشت،خواستم مرخص شوم،فرمود:میروی یا نزد ما میمانی؟
عرض کردم:هر چه شما بفرمائید،اگر بفرمائید بمان میمانم و اگر بفرمائید برو میروم.
فرمود:بمان،و اینهم رختخواب (و به لحافی اشاره فرمود) .آنگاه امام برخاست و به اطاق خود رفت.من از شوق به سجده افتادم و گفتم:سپاس خدای را که حجتخدا و وارث علوم پیامبران در میان ما چند نفر که خدمتش شرفیاب شدیم تا این حد به من محبت فرمود.
هنوز در سجده بودم که متوجه شدم امام به اطاق من باز گشته است،برخاستم.حضرت دست مرا گرفت و فشرد و فرمود:
ای احمد!امیر مؤمنان علیه السلام به عیادت«صعصعه بن صوحان» (که از یاران ویژهی آن حضرت بود) رفت،و چون خواستبرخیزد فرمود:«ای صعصعه!از اینکه به عیادت تو آمدهام به برادران خود افتخار مکن-عیادت من باعث نشود که خود را از آنان برتر بدانی-از خدا بترس و پرهیزگار باش،برای خدا تواضع و فروتنی کن خدا ترا رفعت میبخشد» [۱۱]امام علیه السلام با این عمل و سخن خویش هشدار داده است که هیچ عاملی جای خود سازی و تربیت نفس و عمل صالح را نمیگیرد،و به هیچ امتیازی نباید مغرور شد،حتی نزدیکی به امام و عنایت و لطف آن بزرگوار نیز نباید وسیلهی فخر و مباهات و احساس برتری بر دیگران گردد.
تایپوگرافی امام الرئوف ، طرح تایپوگرافی امام الرئوف
دیدگاه کاربران ...
تعداد دیدگاه : 18
شیعه آرت جان سلام
خداقوت
ممنون بابت حضور
دوباره مزاحمتون میشیم انشاالله
و تشکر دوم بابت این رسم الخط زیبا
در پناه امام رضا ع
یاعلی
سلام اخوی تشکر ولی این کار برادر خوبمون شاه حسینی هست
عضو سابق پاتوق عمارها که خوشبختانه دوباره افتخار همکاری داده اند
مجدد سلام
این پوستر رو برا یه مسابقه طراحی کردم
میخوام بینم ارزش فرستادم داره یا نه و یه نظر
http://s4.picofile.com/file/7927810642/10000.jpg
http://s3.picofile.com/file/7927811612/20000.jpg
اینم یه بنر
http://s1.picofile.com/file/7927814836/30000.jpg
ممنون از لطف شما
دعا یادت نره
سلام علیکم
اون تایپوی بالای کار رو احساس میکنم باید خیلی جمع و جور تر کار کنی هم از لحاظ سایز و هم از لحاظ فاصله بین کلمات
دو تای اولی بهتر از سومی کار شده
خوب بودند ولی بازم وقت بذاری بهتر هم خواهد شد
سلام اخوی .
ایده کارهات خوبه اما در اجرا یکم ضعیفه.
پیشنهادم اینه یه سری به سایت نگارخانه بزنی تا تو اجرا بهتر بشه.
در ضمن یکم هم رو افکتها کارکن.
بازم سئوالی بود در خدمتم.
یا علی
سلام خدمت اخوی بزرگوار
احسنت کار بسیار زیبایی شده
اجرت با امام رئوف
ورودتون مجددتون رو هم تبریک میگم
سلام حاجی.
چوب کاری می فرمائید.
یاعلی
سلام اخوی ، واسه مدیریت نظرات از داخل پیشخوان کار کن
هم تایید کن نظرات مربوطه رو و هم پاسخ بده 🙂
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره و المستشهدین بین یدیه
همسنگر عزیز
مطلبی نوشتم در موضوع سوریه
دوست دارم نظر شما رو هم بدونم
السلام علیک یا اباصالح المهدی (عج)
چشم . حتماً میام.
یا علی
سلام واقعا زیبا شده
آفرین
فقط یک درخواست آقای شاه حسینی؟؟
اگه براتون مقدوره اون گلا و المانایی رو که تو پوستر بکار بردید و برام بفرستید
خدا خیرتون بده
سلام . خیلی ممنون.
برای حاشیه های گل بکار رفته به سایت پیکنما
و برای گل و مرغ های بکار رفته به سایت عصر انتظار مراجعه کنید.
یا علی
سلام
لطفا به آدرس : http://ghlam.blog.ir تشریف ببرید…
و از چرندیاتی که ایشون نوشته انتقاد کنید.
طرف میگه حجاب مستحبه…
همون حجابی که صراحتا قرآن گفته واجبه …
سلام
خدا رو شکر نابود شد 🙂
آقای شاه حسینی
متاسفانه سایت پیکنما باز نمیشه؟؟؟؟
نمیدونم مشکل از سیستم منه یا چیز دیکه؟؟؟؟
اگه میشه خبرم بدین
تشکر
سلام وحید جان.
مشکل از سایته.بنظرم یه کم صبور باشی درست میشه.
احتمالاً دارن یه کم تغییرات میدن.
یا علی
سلام
خیلی ممنون از راهنمایتون
و علیکم السلام.
خواهش می کنم.
یا علی
جهت رفع سوالات و مشکلات خود از سیستم پشتیبانی سایت استفاده نمایید .
دیدگاه ارسال شده توسط شما ، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
دیدگاهی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با مطلب باشد منتشر نخواهد شد.