یادواره شهدای گمنام (17)
1.7/5 - (3 امتیاز)

1.7/5 - (3 امتیاز)
بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا ابا عبدالله

 ***

پیش نمایش طرح (کلیک کنید)

پوستر اطلاع رسانی یادواره شهدای گمنام

پوستر یادواره شهدا

دریافت سایز اصلی :                             DOWNLOAD

دریافت سایز اصلی(لینک کمکی) :          DOWNLOAD

***

به انضمام :

دو خاطره از تفحص شهدا

آن چه می خوانید دو خاطره از ماجرای تفحص شهدا در مناطقه فکه به روایت مجید پازوکی است.
تفحص شهدا

یکی دو روزی می شد که شهیدی پیدا نکرده بودیم؛یعنی راستش،شهدا ما را پیدا نکرده بودند.گرفته و خسته بودیم.گرما هم بد جوری اذیتمان می کرد.

همراه یکی از بچه ها داشتیم از کنار گودال قتلگاه شهدای فکه،که زمانی در زمستان سال 61 عملیات والفجر مقدماتی انجا رخ داده بود،رد می شدیم.ناگهان نیرویی ناخواسته مرا به خودش جذب کرد.متوجه نشدم چیست ولی احساس کردم چیزی مرا به سوی خود می خواند.ایستادم.نظرم به پشت بوته ای بزرگ جلب شد.همراهم تعجب کرد که کجا می روم.

فقط گفتم:بیا تا بگویم.دست خودم نبود انگار مرا می بردند.پاهایم جلوتر می رفتند.به پشت بوته که رسیدیم،جا خوردم.صحنه خیلی تکان دهنده وعجیبی بود.همین بود که مرا به سوی خود خوانده بود.ارام بر زمین نشستم و ناخواسته زبانم به«سبحان الله»چرخید.همراهم که متوجه حالتم شد،سریع جلو امد،او هم در جا میخکوب شد.

شخصی که لباس بسیجی به تن داشت،به کپه خاک کنار بوته تکیه داده و پاهایش را دراز کرده بود.یکی دیگر هم سرش را روی ران پای او گذاشته بود و دراز کشیده و خوابیده بود.پانزده سال بود که خوابیده بودند.ادم یاد اصحاب کهف می افتاد،ولی اینها«اصحاب رمل»بودند. اصحاب فکه،اصحاب قتلگاه،اصحاب والفجر و اصحاب روح الله.

بدن دومی که سرش را روی پای دوستش گذاشته بود،تا کمر زیر خاک بود.باد و طوفان ماسه ها و رملها را اورده بود رویش.بدن هر دویشان کاملا اسکلت شده بود.ارام در کنار یکدیگر خفته بودند.ظواهر امر نشان می داد مجروح بودند و در کنار تپه خاکی پناه گرفته بودند و همان طور به شهادت رسیده بودند.

ارام و با احترام با ذکر صلوات پیکر مطهرشان را جمع کردیم و پلاکهایشان را هم کنارشان قرار دادیم.

 بیل مکانیکی را کار انداختیم.ناخنهای بیل که در زمین فرو رفت تا خاک بر روی عباس بریزد، متوجه استخوانی شدیم که سر آن پیدا شد. سریع کار را نگه داشتیم. درست همانجایی که می خواستیم خاکهایش راروی عباس بریزیم تا به شهدا التماس کند که خودشان را نشان بدهند، یک شهید پیدا کردیم

فکه دیگر جای من نیست!

یکی از روزها که شهید پیدا نکرده بودیم، به طرف «عباس صابری» هجوم بردیم و بنا بر رسمی که داشتیم، دست و پایش را گرفتیم و روی زمین خواباندیم تا بچه ها با بیل مکانیکی خاک رویش بریزند. کلافه شده بودیم. شهیدی پیدا نمی شد. بیل مکانیکی را کار انداختیم.

ناخنهای بیل که در زمین فرو رفت تا خاک بر روی عباس بریزد، متوجه استخوانی شدیم که سر آن پیدا شد. سریع کار را نگه داشتیم. درست همانجایی که می خواستیم خاکهایش راروی عباس بریزیم تا به شهدا التماس کند که خودشان را نشان بدهند، یک شهید پیدا کردیم.

بچه ها در حالی که می خندیدند به عباس صابری گفتند: 

 بیچاره شهیده تا دید می خواهیم تو رو کنارش خاک کنیم، گفت: فکه دیگه جای من نیست، باید برم جایی دیگه برای خودم پیدا کنم…. 

راوی: مجید پازوکی

منبع روایت

****

پوستر یادواره شهدای گمنام ، بنر یادواره شهدای گمنام ، یادواره شهدای گمنام ، شهید گمنام ، گمنام ، یادواره شهید گمنام ، پوستر اطلاع رسانی یادواره شهدا ، پوستر اطلاع رسانی یادواره شهدای گمنام

ثامن گرافیک

همیشه توی کار فکرم این بوده که کاربردی ، ساده ، همه پسند و قابل چاپ باشه . از سال 1392 با دوستان عزیزم در سایت عمارها ساکنیم و افتخار می کنم که در کنار این بزرگواران مشغول کار فرهنگی سایبری هستیم . کتانباف 09357331280 التماس دعا

دیدگاه کاربران ...

تعداد دیدگاه : 4

  1. توسط علی

    سلام
    طرح هاتون خیلی زیباست
    اگر این طرح بالا رو لایه بازش بخوایم از کجا باید بگیریم؟

  2. لطفا قبل از ارسال سئوال یا دیدگاه سئوالات متداول را بخونید.
    جهت رفع سوالات و مشکلات خود از سیستم پشتیبانی سایت استفاده نمایید .
    دیدگاه ارسال شده توسط شما ، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
    دیدگاهی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با مطلب باشد منتشر نخواهد شد.

    دیدگاه خود را بیان کنید

    Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.