بسم الله الرحمن الرحیم
***
يا اَبا جَعْفَرٍ يا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِي اَيُّهَا الْباقِرُ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ
***
پیش نمایش طرح ( کلیک کنید )
دریافت سایز اصلی : DOWNLOAD
دریافت سایز اصلی(لینک کمکی) : DOWNLOAD
***
به انضمام :
مژده ای به شیعیان امام باقر (ع)
«الکافی» معتبرترین کتاب حدیثی شیعه هشت جلد دارد دو جلد اول آن اصول، پنج جلد بعدی آن (3-7) فروع و جلد هشتم آن روضه کافی نام دارد. مولف جلیل القدر این کتاب مرحوم کلینی (م 329 ق) در روضه کافی جریانی را از امام باقر علیه السلام نقل می کند که برای شیعیان و ارادتمندان به آن حضرت بسیار گوارا و نوید بخش است.
راوی این روایت حَكَمِ بْنِ عُتَیْبة است. او می گوید:
در خدمت امام باقر علیه السّلام بودم و اطاق آكنده از جمعیّت بود ناگاه پیرمردى كه بر عصاى خود تكیه داشت، پیش آمد تا به در اطاق ایستاد.
عرض کرد: السلام علیك یا ابن رسول الله و رحمة الله و بركاته و بعد سكوت كرد. امام پاسخ داد: علیك السلام و رحمة الله و بركاته.
بعد پیرمرد رو كرد به سایر جمعیت كه در آنجا بودند و به آنها نیز سلام کرد. همه جواب سلامش را دادند. در این موقع رو به جانب حضرت نمود و گفت: یا ابن رسول الله مرا نزدیك خود بنشان فدایت شوم به خدا سوگند من شما و كسى كه شما را دوست داشته باشد را دوست دارم و این علاقه برای مطامع دنیایی نیست.
با دشمن شما دشمنم و از او كناره مىگیرم و به خدا سوگند این نفرت و دشمنی نیز بواسطه اختلاف شخصی نیست و با هم پدر كشتگى نداریم [به دلیل پیروی از شما از آنها کناره گیری می کنم].
به خدا سوگند حلال شما را حلال و حرام شما را حرام می دانم و در انتظار برپایی حکومت عدل شما خاندانم. [1] با این عقیده و روشی که دارم آیا امید به نجات من هست؟
امام باقر علیه السلام دوبار به او فرمود: نزدیک من بیا!
پیرمرد جلو آمد و حضرت او را پهلوى خود نشاند. آنگاه فرمود: پیرمرد! مردى خدمت پدرم على بن الحسین رسید و همین سؤال تو را از او پرسید. پدرم امام سجاد علیه السلام به او فرمود:
وقتى جانت به اینجا رسید – با دست اشاره به حلقوم خود نمود – با قلبی مطمئن ، دلی آرام و با شوق فراوان با فرشتههاى اعمال روبرو می شوى اگر [با این عقیده و روشی که داری] از دنیا رفتی خدمت پیامبر و على و حسن و حسین و على بن الحسین علیهم السلام خواهی رسید. اگر هم زنده ماندی ؛ خداوند در همین دنیا چشم تو را روشن می كند [2] و در هر صورت تو در مقامات عالیه با ما خواهى بود.
پیرمرد [که به نظر انتظار این همه لطف و کرامت را نداشت با تعجب] عرض کرد: چه فرمودید؟
امام باقر علیه السلام دو مرتبه سخنان خود را تكرار كرد. پیرمرد از خوشحالى و تعجب گفت الله اكبر ؛ اگر بمیرم خدمت رسول خدا و امیرالمومنین و امام حسن و امام حسین و على بن الحسین می رسم و در وقت جان دادن با قلبی مطمئن ، دلی آرام و با شوق فراوان با فرشتههاى اعمال روبرو می شوم و اگر [هم تا وقت ظهور] زنده مانده و آن زمان را درک کردم خدا زندگى خوشى برایم فراهم می كند و با شما در درجات عالیه خواهم بود؟
پیرمرد این را که گفت فریاد به گریه بلند کرد و شروع کرد به هاى هاى گریستن. در نهایت اختیار از کف داد و بر زمین افتاد. اهل مجلس نیز با دیدن این حال پیرمرد به گریه افتادند و آنها نیز شروع کردند به بلند بلند گریه کردن.
در حالی که امام باقر علیه السّلام با انگشت، اشک از دیدگان مبارک خود می زدود ؛ پیرمرد سربلند کرد و از امام علیه السلام خواست تا دست مبارک خود را به او دهد. امام علیه السلام دست خود را به او داد. او دست امام علیه السلام را گرفت و بوسید و بر دو دیده و صورت خود گذاشت. سپس جامه از روى شكم خود بالا زده دست امام را روى شكم و سینه خود نهاد. بعد از جاى خود بلند شد و با گفتن «السلام علیكم» از امام و اهل مجلس خداحافظی کرد و از خانه خارج شد.
امام علیه السلام همان طورى كه پیرمرد می رفت به او نگاه می كرد. بعد رو به جمعیت فرمود: « مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَنْظُرَ إِلَى رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَلْیَنْظُرْ إِلَى هَذا ، هر كه مایل است یك نفر بهشتى را ببیند به این پیرمرد نگاه كند.»
حكم بن عتیبه راوى حدیث می گوید: من خانه مصیبت زدهاى را ندیده بودم كه مثل این مجلس گریه كنند (چنان تحت تاثیر نیت پاك پیرمرد و لطف امام قرار گرفته بودند كه همه با صداى بلند گریه می كردند.) [3]
پی نوشت:
1. اصل عبارت این است: «وَ اللَّهِ إِنِّی لَأُحِلُّ حَلَالَكُمْ وَ أُحَرِّمُ حَرَامَكُمْ وَ أَنْتَظِرُ أَمْرَكُم» که ما آن را با توجه به شرح ملا صالح مازندرانی، ج11، ص 416 اینگونه ترجمه کردیم.
2. خلاصه اینکه اگر تا قبل از ظهور از دنیا رفتی با ما اهل بیت خواهی بود و اگر ماندی خدا تو را با درک زمان ظهور دلشاد خواهد کرد. همان ج11 ص 416
3. الكافی ، ج8، ص 77
امید پیشگر
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
***
پیامک های ویژه میلاد امام باقر علیه السلام
امشب گل سرخ باغ دین می آید
فرزند امیرالمؤمنین می آید
تبریک که ماه برج حکمت باقر
در خانه زین العابدین می آید
***
امام باقر علیه السلام :
همه كمال در شناخت عمیق دین و شكیبایى در پیشامدها و اندازه نگه داشتن در زندگى است .
(تحف العقول ، ص 292 )
****
ساغر زده ام ز جام باقر
بشکفته لبم به نام باقر
چشم همه روشن از جمالش
آمد به جهان امام باقر
****
گرامی وارثِ محمودِ احمد
امام باقری، نامت محمّد
فروزان اختری برتر ز انجم
تو فخر عترتی، خورشید پنجم
***
نزاید مادر گیتى ز بهر خدمت مردم
به جود و بخشش و لطف و سخاى حضرت باقر
به ذرات جهان یكسر بود او هادى و رهبر
كه جان عالمى گردد فداى حضرت باقر
****
اى مهر دل فروز، در آسمان علم
وى یار مه جبین، یا باقرالعلوم
اى حجت خدا، ما را شفیع شو
در روز واپسین، یا باقرالعلوم
****
امام باقر علیه السلام :
اى جابر! به خدا سوگند ، خداوند علم گذشته و آینده تا روز قیامت را به من عطا كرده است .
(بحار الأنوار ، ج 46 ، ص 296)
****
بهشت رحمت صفاى جنت
بهار طوبى جمال یزدان
امام باقر كه فیض وافر
دهد كلامش به علم و عرفان
***
نزاید مادر گیتى ز بهر خدمت مردم
به جود و بخشش و لطف و سخاى حضرت باقر
به ذرات جهان یكسر بود او هادى و رهبر
كه جان عالمى گردد فداى حضرت باقر
***
امام و حجّت اهل یقینی
فروغ آسمان، مهر زمینی
گشادی بال دانش بر سر م
گشودی راه دین در باور ما
از آن موجی که از علم تو برخاست
شریعت زنده و اسلام برجاست
ز دریای تو خیزد موج دانش
درخشد نام تو بر اوج دانش
***
جابر مىگوید حضرت امام باقر علیهالسلام فرمود:
براستى شیعیان على علیهالسلام بردباران و دانشورانند كه لب به یـاد خــدا تـر دارنـد و بر چهرههاشان رنگ عبادت و سادهزیستى پیداست.
(اصول كافى، ج 3، ص 332)
***
اى باقر العلوم كه هنگام مكرمت
باشد هزار حاتم طایى گداى تو
پنجم ولى و حجت خلاق عالمى
لوح دل است مهر به مهر و ولاى تو
در عرصه وجود نهى قبل از آنكه پاى
داده سلام احمد مرسل براى تو
هر كس تو را شناخت دل از دیگرى برید
بیگانه گشت با همه كس آشناى تو
***
گنجینه علم اولین و آخرین
دو رکعت نمازش را با طمانینه خوانده بود و در صحن مسجد الحرام در گوشه ای به سوالات مردم پاسخ میداد . مردم دسته دسته می آمدند و سوالات خود را پاسخ میگرفتند .
طاووس یمانی با خود اندیشید : از او سوالی خواهم پرسید که نتواند پاسخ گوید . به نوجوان رو کرد و با صدایی مطمئن پرسید: بگو بدانم چه زمان بود که یک سوم مردم روی زمین از میان رفتند؟ نوجوان با صدایی متین و آرام پاسخ داد : ای ابوعبدالرحمان یک سوم نبود بلکه یک چهارم جمعیت هلاک و نابود شدند . طاووس گفت بله حق با شماست ، اکنون بفرما که چه زمانی بود؟
نوجوان با صدای رسا پاسخ داد : این جریان آن زمانی اتفاق افتاد که تنها جمعیت روی زمین حضرت آدم ، حوا ، قابیل و هابیل بودند و قابیل برادر خود را کشت در حالی که هابیل در آن زمان یک چهارم جمعیت را تشکیل می داد .
طاووس پرسید : چرا حضرت آدم (علیه السلام) را آدم نامیدند؟ پاسخ شنید : چون سرشت و خمیر مایه ی او را از خاک روی زمین برگرفتند .
پرسید : چرا همسر حضرت آدم (علیه السلام) را حوا نامیدند؟ فرمود : چون او از دنده آدم (علیه السلام) آفریده شد.
پرسید : چرا شیطان را ابلیس نامیدند؟ فرمود چون او از رحمت خدا نا امید گشت.
پرسید : چرا جن را به این نام گفتند ؟ فرمود چون که آنها می توانند از دید انسانها مخفی و نامرئی گردند.
پرسید : اولین کسی که حیله بکار برد و دروغ گفت چه کسی بود؟ فرمود شیطان بود که به خدا گفت من از آدم بهتر و برترم چون که مرا از آتش و او را از گل آفریدی .
پرسید : آن رسولی را که خداوند برای هدایت انسان فرستاد ولی خودش از جن و انس نبود که بود؟ پاسخ داد : کلاغی بود که برای تعلیم قابیل آمد تا او او را هدایت کند که چگونه جسد برادرش قابیل را دفن نماید.
اولین کسی که حیله بکار برد و دروغ گفت چه کسی بود؟ فرمود شیطان بود که به خدا گفت من از آدم بهتر و برترم چون که مرا از آتش و او را از گل آفریدی
پرسید : آنکه قوم و تبار خود را راهنمایی و انذار کرد و از زمره ی جن و انس نبود که بود؟ فرمود : مورچه ای بود که در مقابل لشکر عظیم سلیمان نبی (علیه السلام) به همنوعان خود گفت : درون لانه هایتان بروید تا توسط لشکر سلیمان لگد مال نگردید. هر آنچه را می پرسید بی درنگ پاسخی صریح و روشن می شنید .
هر لحظه بر حیرت همگان افزوده می شد. باز هم بخت خود را برای غلبه بر این نوجوان آزمود. این بار از حیوانی پرسید که به دروغ مورد تهمت قرار گرفته بود، نوجوان با همان صلابت و استواری گذشته چنین فرمود: گرگ بود که برادران حضرت یوسف (علیه السلام) آن را متهم به قتل برادر خویش کردند.
در تنگنا قرار گرفته بود . تمامی سوالاتی را که به گمان خود ، مغرورانه بی پاسخ می دانست با جوابهایی کامل از سوی نوجوان دریافت کرده بود. تمام قوای خود را جمع نمود تا آخرین تیر را از چله کمان رها سازد.
آخرین سؤال را پرسید : آن چیست که کم و زیاد می گردد و آن دیگری چیست که زیاد می گردد ولی کم نمی شود و ان چیست که کم می شود ولی زیاد نمی گردد ؟
در دلش غوغایی به پا بود و از صمیم قلب آرزو می کرد نوجوان این بار در پاسخگویی تعلل کند ولی باز هم صدایی قاطع و کوبنده او را از رسیدن به آرزویش ناامید نمود.
آنچه کم و زیاد میشود ماه آسمان است و آنچه زیاد می شود ولی کم نمی گردد آب دریاست و آنچه کم می شود ولی زیاد نمی گردد عمر انسان است.
تمامی سوالها را پاسخ شنید ، آنچنان که از آن شایسته تر پاسخی برایش تصور نمی شد. سر را به زیر افکند ، دوستانش از او پرسیدند: بگو طاووس بدانیم این نوجوان که بود ؟ که چنین عالمانه تمامی سوالهایت را پاسخ گفت بی هیچ کم و کاستی. با صدایی مغموم و شکست خورده گفت : او” ابوجعفر باقرالعلوم ” ، شکافنده تمام دانش ها است.
آری آن نوجوان ذریه رسول الله بود و خداوند بهتر از هر آنکس میداند که رسالتش را در کجا قرار دهد ” اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ” .(سوره انعام آیه 124)
آن شب این دل را چراغان کرده ام
عشق را در سینه مهمان کردهام
جامها را ارغوانی میکنم
پیرم اما نوجوانی میکنم
هیئتی در سینه بر پا کردهام
نقل و اسپندی مهیا کردهام
پردههای شادی سبز و سپید
یک به رنگ عشق و یک رنگ امید
امشب آنچه خواسته جانان کنم
پردهها را بر دل آویزان کنم
روی هر یک نام دلبر حک کنم
این دلم را بینِ دلها تک کنم
میکنم دعوت همه رگهای خود
جمع اعضایم ز سر تا پای خود
عقل و چشم و گوش و لب در انتظار
تا که آید عشقم از شهرِ بهار
لحظهای روشن شد از سبزی نور
گشت این مهمانیام غرقِ سرور
پردهی سینه دمی آمد کنار
گفت عقلم، عاشقان! آمد نگار
گر چه دل بر رنگ سرخی مبتلاست
رنگ دل تعویض شد اکنون طلاست
سینهام شد هیئتی دیوانه وار
ای خدا آمد نگاری تکسوار
قد او عالم کند یک دم اسیر
چشم او بر دشمنان باشد چو تیر
با نگاهش نور بر هر سو زند
با لبانش دم ز الا هو زند
برق دندانهای او درّ صدف
بهر دیدارش خلائق صف به صف
زلف او با باد غوغا میکند
خندهاش صدها گره وا میکند
کاش میشد نوکرِ او میشدم
زائر آن چشم و ابرو میشدم
کاش میشد جیره خوارش بودمی
لحظهای را در کنارش بودمی
کاش میشد یک نگاهم مینمود
در برش یک دم پناهم مینمود
او که بر دل دلبر و تاجِ سر است
پارهی قلب بتول و حیدر است
کیست او جز حضرتِ سلطانِ دل
حضرت باقر که شد مهمانِ دل
دیدگاه کاربران ...
آقا تورو خدا این نوای سایتت رو یه کاری بکن !
خیلی آدم رو اذیت میکنه !
هر صفحه ای که باز میکنی شروع میکنه به خوندن و کلا رو اعصاب میره دیگه !
از شیعه آرت یاد بگیر !!!
جهت رفع سوالات و مشکلات خود از سیستم پشتیبانی سایت استفاده نمایید .
دیدگاه ارسال شده توسط شما ، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
دیدگاهی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با مطلب باشد منتشر نخواهد شد.