بسم الله الرحمن الرحیم
یا فاطِمَهَ الزَّهْراَّءُ یا بِنْتَ مُحَمَّدٍ یا قُرَّهَ عَیْنِ الرَّسُولِ یا سَیِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکِ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکِ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهَهً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعى لَنا عِنْدَ اللّهِ یا اَبا مُحَمَّدٍ یا حَسَنَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا الْمُجْتَبى یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ یا حُجَّهَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ
***
تایپوگرافی بکار رفته در طرح کاری از دوست عزیزم ، شیعه آرت
***
پیش نمایش طرح (کلیک کنید)
دریافت سایز اصلی این پوستر : DOWNLOAD
***
به انضمام :
بیانات بعد از مراسم روضهخوانی در سالروز شهادت امام علی النقی علیهالسلام
این سخنان در سیام مردادماه سال ۱۳۸۳ و پس از مراسم روضهخوانی به مناسبت شهادت حضرت امام علی النقی علیهالسلام بیان شده است.
بالاخره در نبرد بین امام هادی (علیهالسّلام) و خلفایی که در زمان ایشان بودند، آن کس که ظاهراً و باطناً پیروز شد، حضرت هادی (علیهالسّلام) بود؛ این باید در همهی بیانات و اظهارات ما مورد نظر باشد.
در زمان امامت آن بزرگوار شش خلیفه، یکی پس از دیگری، آمدند و به درک واصل شدند. آخرین نفر آنها، «معتز» بود که حضرت را شهید کرد و خودش هم به فاصلهی کوتاهی مُرد. این خلفا غالباً با ذلت مردند؛ یکی بهدست پسرش کشته شد، دیگری به دست برادرزادهاش و به همین ترتیب بنیعباس تارومار شدند؛ به عکسِ شیعه. شیعه در دوران حضرت هادی و حضرت عسگری (علیهماالسّلام) و در آن شدت عمل روزبهروز وسعت پیدا کرد؛ قویتر شد.
حضرت هادی (علیهالسّلام) چهل و دو سال عمر کردند که بیست سالش را در سامرا بودند؛ آنجا مزرعه داشتند و در آن شهر کار و زندگی میکردند. سامرا در واقع مثل یک پادگان بود و آن را معتصم ساخت تا غلامان ترکِ نزدیک به خود را – با ترکهای خودمان؛ ترکهای آذربایجان و سایر نقاط اشتباه نشود – که از ترکستان و سمرقند و از همین منطقهی مغولستان و آسیای شرقی آورده بود، در سامرا نگه دارد. این عده چون تازه اسلام آورده بودند، ائمه و مؤمنان را نمیشناختند و از اسلام سر در نمیآوردند. به همین دلیل، مزاحم مردم میشدند و با عربها – مردم بغداد – اختلاف پیدا کردند. در همین شهر سامرا عدهی قابل توجهی از بزرگان شیعه در زمان امام هادی (علیهالسّلام) جمع شدند و حضرت توانست آنها را اداره کند و به وسیلهی آنها پیام امامت را به سرتاسر دنیای اسلام – با نامهنگاری و… – برساند. این شبکههای شیعه در قم، خراسان، ری، مدینه، یمن و در مناطق دوردست و در همهی اقطار دنیا را همین عده توانستند رواج بدهند و روزبهروز تعداد افرادی را که مؤمن به این مکتب هستند، زیادتر کنند. امام هادی همهی این کارها را در زیر برق شمشیر تیز و خونریز همان شش خلیفه و علیرغم آنها انجام داده است. حدیث معروفی دربارهی وفات حضرت هادی (علیهالسّلام) هست که از عبارت آن معلوم میشود که عدهی قابل توجهی از شیعیان در سامرا جمع شده بودند؛ بهگونهای که دستگاه خلافت هم آنها را نمیشناخت؛ چون اگر میشناخت، همهشان را تارومار میکرد؛ اما این عده چون شبکهی قویای بهوجود آورده بودند، دستگاه خلافت نمیتوانست به آنها دسترسی پیدا کند.
یک روزِ مجاهدت این بزرگوارها – ائمه (علیهمالسّلام) – به قدر سالها اثر میگذاشت؛ یک روز از زندگی مبارک اینها مثل جماعتی که سالها کار کنند، در جامعه اثر میگذاشت. این بزرگواران دین را همینطور حفظ کردند، والّا دینی که در رأسش متوکل و معتز و معتصم و مأمون باشد و علمایش اشخاصی باشند مثل یحییبناکثم که با آنکه عالم دستگاه بودند، خودشان از فساق و فجار درجه یکِ علنی بودند، اصلاً نباید بماند؛ باید همان روزها بکل کلکِ آن کنده میشد؛ تمام میشد. این مجاهدت و تلاش ائمه (علیهمالسّلام) نه فقط تشیع بلکه قرآن، اسلام و معارف دینی را حفظ کرد؛ این است خاصیت بندگان خالص و مخلص و اولیای خدا. اگر اسلام انسانهای کمربسته نداشت، نمیتوانست بعد از هزار و دویست، سیصد سال تازه زنده شود و بیداری اسلامی بهوجود بیاید؛ باید یواش یواش از بین میرفت. اگر اسلام کسانی را نداشت که بعد از پیغمبر این معارف عظیم را در ذهن تاریخ بشری و در تاریخ اسلامی نهادینه کنند، باید از بین میرفت؛ تمام میشد و اصلاً هیچ چیزش نمیماند؛ اگر هم میماند، از معارف چیزی باقی نمیماند؛ مثل مسیحیت و یهودیتی که حالا از معارف اصلیشان تقریباً هیچچیز باقی نمانده است. اینکه قرآن سالم بماند، حدیث نبوی بماند، این همه احکام و معارف بماند و معارف اسلامی بعد از هزار سال بتواند در رأس معارف بشری خودش را نشان دهد، کار طبیعی نبود؛ کار غیرطبیعی بود که با مجاهدت انجام گرفت. البته در راه این کار بزرگ، کتکخوردن، زندانرفتن و کشتهشدن هم هست، که اینها برای این بزرگوارها چیزی نبود.
ائمهی ما در طول این دویستوپنجاه سال امامت – از روز رحلت نبی مکرم اسلام (صلّیاللَهعلیهوآله) تا روز وفات حضرت عسکری، دویستوپنجاه سال است – خیلی زجر کشیدند، کشته شدند، مظلوم واقع شدند و جا هم دارد برایشان گریه کنیم؛ مظلومیتشان دلها و عواطف را به خود متوجه کرده است؛ اما این مظلومها غلبه کردند؛ هم مقطعی غلبه کردند، هم در مجموع و در طول زمان.
والسّلام علیکم و رحمهالله برکاته
***
گفتاری از حضرت آیتالله سبحانی درباره امام هادی(ع)
الحمد لله رب العالمین و الصلوه و السلام علی خیر خلقه و آله الطاهرین و لعنه الله علی أعدائهم أجمعین إلی یوم الدین. قال الحکیم فی محکم کتابه الکریم: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا و کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ»(سجده؛ ۲۴)
همهی مسئولیتهای نبی بر عهدهی امام است
مقام امامت مقام بزرگ و رسایی است. در حقیقت امامت استمرار مقام نبوت است و تمام مسئولیتهایی که بر عهدهی پیامبر بوده، همهی آن مسئولیتها بر عهدهی امام نیز میباشد، با این تفاوت که نبیّ مورد وحی است و وحی الهی بر او نازل میشود و پایهگذار دین است، اما امام مورد وحی نیست. امام مفاهیم دین را بیان میکند و پرسشهای نو را پاسخ میدهد و دربارهی زندگی مردم قوانین صحیحی را تبیین میکند، امر به جهاد میکند و هکذا و هکذا.
بنابراین کسانی که مقام امامت را یک مقام انتخابی مردمی تصور میکنند، بدانند امامت یک مقام الهی و انتصابی است نه انتخابی و امام با رسول جز در همان جهت که عرض کردم، فرقی ندارد. قرآن مجید هم بهنوعی به این مسئله اشاره دارد: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّهً» حتی برخی از انبیاء بعد از نبوت به مقام امامت میرسند؛ «لَمَّاصَبَرُوا». صبر ایشان در تبلیغ دین سبب میشود از مقام نبوت به مقام امامت برسند. در همین آیه دقت نمایید: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ». جناب ابراهیم علینبیناوآلهوعلیهالسلام نیز بعد از آن همه مقامات و امتحانات، از مقام نبوت به امامت رسید، چون قبل از اینکه امام باشد، نبی و رسول بود، اما این مقام، مقام بالاتر از مقام نبوت است. ائمهی اهل بیت بعد از پیامبر دارای چنین مقامی هستند.
طبق نقل نوعِ محدثین اسلام مانند مسلم در صحیح و دیگران، رسول گرامی فرمود: بعد از من دوازده خلیفه خواهند آمد که عزت اسلام بستگی به آنها دارد. حدود ده روایت، مسلم در صحیح خود به این تعبیر نقل میکند که من عین عبارت را میخوانم: «لَا یَزَالُ الاسلامُ عَزِیزاً إِلَی اثْنَیْ عَشَرَ خَلِیفَهً ثُمَّ تَکَلَّمَ به شیءٍ لَمْ أَفْهَمْهُ فَقُلْتُ لِأَبِی مَا قَالَ فَقَال قَالَ رَسُولُ اللَّهِ کُلُّهُم مِنْ قُرَیْش»(صحیح مسلم، ج ۱۲، ص ۱۸۹) بعد از پیامبر اکرم دوازده خلیفه پیدا شود که متصل به هم باشند. بنابراین ایشان جز ائمهی اثنیعشر کسی دیگر نیستند.
گوهر آفرینش
حال شناختی از امام هادی علیهالسلام داشته باشیم: آقا ابوالحسن امام هادی علیهالسلام در سال ۲۱۲ هجری قمری در مدینه منوره متولد شد و تا سال ۲۳۶ در مدینه منوره تشریف داشتند. البته بعد از شهادت والد بزرگوارشان امام جواد علیهالسلام، مقام امامت به ایشان رسید در حالی که سن مبارک ایشان حدود ۸ یا ۹ سال بود. البته نباید تعجب کرد که کودکی هشتساله بتواند چنین بار بزرگی را بر دوش بکشد: «ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِه»(حج؛ ۷۴). ما اگر امام و مقام او را را بشناسیم، درک این مسائل آسان است. جناب عیسی بن مریم در دوارن کودکی در مهد و گهواره به مقام نبوت میرسد: «قالَ إِنِّی عَبْدُاللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنی نَبِیًّا»(مریم؛ ۳۰) یا جناب یحیی بن زکریا در دوران کودکی به مقام نبوت میرسد: «یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّهٍ وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا»(مریم؛ ۱۲) ما نباید این گوهرها و آفرینشها را با دیگر گوهرها مخلوط کنیم.
تبعید به سامرا
لذا متوکل عباسی یحیی بن هرثمه را فرستاد تا حضرت را از مدینه به سامرا آورد و امام علیهالسلام در حدود ۲۴ سال دارد که ایشان را از مدینه منوره به سامرا آوردند و همین که خبر منتشر شد که یحیی بن هرثمه با ۳۰۰ سرباز آماده است تا امام را به سامرا ببرد، مردم مدینه تکان خوردند و زار زار گریه میکردند. به قدری گریه و زاری کردند که یحیی بن هرثمه گفت من به شما قول میدهم کوچکترین صدمهای به ایشان نزنم. یحیی بن هرثمه که مأمور بود امام هادی علیهالسلام را از مدینه به سامرا بیاورد، میگوید: وقتی همراه امام علیهالسلام به بغداد رسیدم، اسحاق بن ابراهیم طاهری حاکم بغداد به من گفت: یحیی! این مرد فرزند رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم است. اگر متوکل را بر قتل او تحریک کنی با رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم دشمن شدهای. گفتم: من از او جز نیکی ندیدم. آنگاه به سوی سامرا روانه شدیم. وقتی به آنجا رسیدیم، وصیف ترکی (یکی از فرماندهان ترک در دربار عباسی) به من گفت: اگر یک مو از سر این مرد کم شود با من طرف هستی.
وقت ملاقات با متوکل است. در این زمان یحیی بن هرثمه قدمی برداشت و گفت: من خانهی ایشان را گشتم و در خانهی ایشان جز چند حصیری که روی او نماز میخواند و چند کتاب دعا و قرآن ندیدم و این گزارشها که به شما دادهاند، دروغ است و او در مقام هدایت و تبلیغ و ارشاد است و هرگز نظر خروج ندارد. (علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، بی تا، ج ۴، ص ۱۸۳) با این کار تا حدی توانست از هیمنهی متوکل بکاهد و قرار شد حضرت در سامرّا بمانند.
در زمان مأمون سیاست بنیالعباس عوض شد. عباسیها قبل از مأمون به قتل اهل بیت کمر بسته بودند، اما از زمان مأمون تصمیم گرفتند ایشان را زیر نظر داشته باشند. لذا نزدیک منزل متوکل، خانهای برای حضرت در نظر گرفتند که حضرت در آنجا با عیال و اولادش زندگی کند، اما در عین حال شیعیان به بهانههای مختلف به دیدن حضرت میرفتند. گویا حضرت از سال ۲۳۶ تا ۲۵۴ در سامرّا بوده است.
مقام علمی امام
امام در سامرّا هم مشغول کارهای امامت است. در درجهی اول حضرت در مدینه و مجموعاً در سامرّا حدود ۸۵ نفر فقیه و محدث تربیت کرده است. تربیت یک فقیه و محدث کار آسانی نیست؛ آن هم در شرایط و خفقانی که در سامرّا بوده است. مقام علمی امام به گونهای بود که همه در مقابل او خضوع و خشوع میکنند. حضرت در سامرّا هم مشغول تبلیغ و تعلیم است. حضرت رسالهای در جبر و تفویض دارد که در آن رساله به وسیلهی آیات و روایات و با ادلهی عقلیه جبر و تفویض را ابطال کرده است و أمرٌ بَینَ الأمرین را اثبات کردهاند. (تحف العقول، صص ۳۳۸- ۳۵۶. مسند الامام الهادی علیهالسّلام، صص ۲۱۳- ۱۹۸.) این کلمات و کمالات حاکی از مقام علمی امام است و نشان میدهد که این میوه مربوط به این جهان نیست بلکه از جای دیگری است.
در عین حالی که در اطراف متوکل کسانی بودند که خود را فقیه میدانستند، اما در بسیاری از مسائل به امام هادی مراجعه مینمودند. مسعودی در مروج الذهب مینویسد: مرد ذمی -که در واقع از اهل کتاب است، اما در زیر پرچم اسلام زندگی میکند مشروط بر این که به قوانین اسلام احترام کند و خلاف شرع نکند- نسبت به زن مسلمانی کار زشتی انجام داده بود و او را نزد خلیفه بردند و فقها او را محکوم به اعدام نمودند. هنگامی که میخواستتد حکم اعدام را اجرا کنند، او زرنگی نمود و شهادتین را بر زبان آورد و از این طریق فقهای آنجا را فریب داد، چرا که «الْإِسْلَامُ یَجُبُ مَا قَبْلَه» (عوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدینیه، ج ۲، ص ۵۴)؛ اسلام گذشته را ندیده میگیرد. اینکه او اسلام آورد، یعنی گذشتهاش هیچ است. اما برخی از فقیهان که آنجا بودند، در این مسئله تشکیک کردند که اسلامِ او اسلام واقعی نیست.
متوکل که امام را میشناسد، گفت: این مسئله را از ابوالحسن الهادی بپرسید. حضرت در جواب نامهی فقیهان نوشتند: او باید اعدام شود و قتل، جزای او است. فقها گفتند دلیل فتوی را بنویسند. امام از قرآن مجید این حکم را استخراج میکند. ببینید چگونه این مرد بزرگ از سلالهی پیامبر اکرم این حکم الهی را از آیهی ۸۴ و ۸۵ سورهی غافر استفاده میکند که: «فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنا به ما کُنَّا بِهِ مُشْرِکینَ* فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتی قَدْ خَلَتْ فی عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْکافِرُونَ (مسند الإمام الهادی (ع)، العطاردی، ص: ۲۲۴)؛ پس چون سختی [عذاب] ما را دیدند، گفتند: «فقط به خدا ایمان آوردیم و بدانچه با او شریک میگردانیدیم، کافریم.» [ولی] هنگامی که عذاب ما را مشاهده کردند، دیگر ایمانشان برای آنها سودی ندارد. سنّت خداست که [از دیرباز] درباره بندگانش چنین جاری شده و آنجاست که ناباوران زیان کردهاند.
از این آیه میفهمیم ایمانی میتواند مؤثر باشد که ایمان خوفی و به عنوان أسقاط عذاب نباشد. این مرد ذمی که ایمان میآورد، به عنوان فرار از مسئلهی اعدام است. این علمِ سرشار از قرآن، علم عادی نیست. این آیه را هزاران نفر خوانده بودند و تا زمان امام هادی این حکم را متوجه نشده بودند.
گاهی در مسائل روشن هم به حضرت مراجعه میکردند. متوکل خادمی غیر مسلمان به نام ابن نوح داشت و به او کنیه داده بود. کنیه نشانهی احترام است و غالباً عربها که دارای عشیره هستند برای فرزندان خود کنیه انتخاب میکنند و با کلمهی «ابو» یا «ابن» او را میخوانند. متوکل به این مرد ذمی و کافر میگفت ابن نوح. فقیهانی که در حقیقت قشری هستند و از آیات و روایات خبری ندارند، گفتند: نباید به یک فرد غیر مسلمان کنیه بدهیم و کنیه نشانهی احترام است. گفتند: از امام هادی سؤال کنید. حضرت این آیه را خواندند: «تَبَّتْ یَدا أَبیلَهَبٍ وَ تَبَّ»(مسد؛ ۱) خداوند به او لقب داده است و اینها نشانهی احترام نیست.
غیر شیعیان چه میگویند؟
حضرت مقام عظیمی در جهان آن روز داشت. به قدری که علناً دانشمندان اسلام، حتی کسانی که شیعهی اثنیعشری نبودند، از عظمت و دستگیری حضرت سخن میگفتند و من برخی از کلمات ایشان را نقل میکنم و ببینید که غیر از ما هم دیگران دربارهی ایشان احترام قائل بودهاند. ابوالفلاح حنبلی در کتابی به نام «شذرات الذهب» شرح حال شخصیتها و بزرگان را نوشته است. او در این کتاب خود میگوید: امام هادی فقیه امامی متعبد -البته نباید از فردی که قائل به امامت آسمانی امام هادی نیست بیش از این انتظار داشت-
یافعی کتابی دارد به نام «مراهالجنان» و کتاب خوب و ارزندهای است و همین کلمات را تکرار میکند، اما ابن صباغ مالکی در کتاب «الفصول المهمه فی معرفه الائمه» میفرماید: امام هادی انسانی است که زمین و آسمان مناقب و فضائل او را پر کرده است و من نمیتوانم با قلم و بیانم گوشههایی از مناقب و فضائل حضرت را بگویم. با این که اموال به منزل امام میرود،اما ایشان این اموال را در بین فقرا تقسیم میکنند و خود با یک حصیری زندگی میکند و برای این که بتواند زندگی خودش معتمد بر حقوق عامه نباشد، مزرعهای را در سامرّا تهیه کردند و خودشان گاه و بی گاه در آن جا کار میکردند. (الفصول المهمه، ابن صباغ المالکی، ج ۲، ص ۱۰۷۳) راوی میگوید: دیدم امام هادی در آن جا مشغول کار است و عرق از پای او میریزد. عرض کردم: «أین الرجال؟» دوستان شما کجا هستند؟ اجازه دهید ایشان این کار بکنند. حضرت فرمودند: نه، بهتر از من با دسترنج خود زندگی کردند؛ جدم رسولالله و علی بن ابیطالب و پدرانم. (کافی (ط – الإسلامیه)، ج ۵، ص ۷۵)
***
دیدگاه کاربران ...
تعداد دیدگاه : 0
جهت رفع سوالات و مشکلات خود از سیستم پشتیبانی سایت استفاده نمایید .
دیدگاه ارسال شده توسط شما ، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
دیدگاهی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با مطلب باشد منتشر نخواهد شد.